قرن ها، علوی ها ضعیف ترین، فقیرترین، روستایی ترین، حقیرترین و عقب مانده ترین مردم سوریه بودند. در سالهای اخیر، آنها خود را به نخبگان حاکم بر دمشق تبدیل کرده اند. اکنون ، علوی ها بر دولت تسلط دارند، مناصب مهم نظامی را در اختیار دارند، از سهم نامتناسب منابع آموزشی برخوردار هستند و ثروتمند می شده اند. چگونه این تغییر چشمگیر رخ داد؟ چه زمانی علوی موفق به فرار از محدودیت های سنتی خود شد و سازوکار ظهور آنها چه بود؟
سنی ها و دیگر کسانی که نسبت به رژیم اسد چندان دلسوز نیستند، با متهم کردن علویان به داشتن توطئه ای دقیق و طولانی مدت برای به دست گرفتن قدرت در سوریه، به این سوال پاسخ می دهند. آنی لوران پیشنهاد می کند که "تصمیم گرفتند انتقام خود را بگیرند" پس از ناکامی رهبر شورشی، سلیمان مرشد ، "علوی ها استراتژی ایجاد سلول ها در ارتش و حزب بعث را عملی کردند ، و این چگونه آنها قدرت را در دمشق به دست آورده شد." پیروان این دیدگاه قدمت صعود علوی را به سال ۱۹۵۹، سالی که کمیته نظامی حزب بعث تشکیل می شود. آنها می پرسند چرا رهبران این گروه وجود خود را از مقامات حزب مخفی نگه می داشتند؟ این طفره رفتن نشان می دهد که کمیته نظامی از ابتدا یک برنامه فرقه ای داشته است. متی مووسا استدلال می کند که "تقریباً مسلم است که افسران نه به عنوان بعثی بلکه به عنوان نصیریان [علوی] با هدف استفاده از بعث و نیروهای مسلح برای به قدرت رسیدن در سوریه عمل می کردند. تشکیل کمیته نظامی آغاز برنامه آنها برای تصاحب دولت در آینده."
این گمانه زنی ها توسط جلسه مخفیانه رهبران مذهبی و افسران علوی در سال ۱۹۶۰ (از جمله حافظ اسد) تایید می شود که گفته می شود در قرداحه، شهر خانه اسد برگزار شده است. "هدف اصلی این جلسه برنامه ریزی برای چگونگی پیشبرد افسران نصیری به صفوف حزب بعث بود. آنها سپس از آن به عنوان وسیله قدرت گرفتن در سوریه بهره برداری می کردند." گفته می شود که سه سال بعد، جلسه علوی دیگری در حمص اقدامات اولیه را پیگیری می کند. از جمله مراحل دیگر، خواستار استقرار علویان بیشتر در حزب بعث و ارتش بود. به نظر می رسد جلسات دیگر مخفی رهبران علوی بعداً در دهه ۱۹۶۰ برگزار شده باشد.
تحلیل گرانی که با اسد دلسوز ترند، نه تنها در این جلسات و وجود انگیزه از پیش طراحی شده برای قدرت ، بلکه به طور کلی عامل فرقه ای اعتقاد ندارند. به عنوان مثال جان اف دولن، انکار می کند که تعداد نامتناسب "علویان در ارتش" حاکی از تسلط علوی بر سوریه است. او در برابر دیدن "تمام اختلاف داخلی به عنوان یک درگیری علوی- سنی" مقاومت میکند. از نظر او، این واقعیت که علویان در قدرت هستند اساساً تصادفی است: "بعث یک حزب سکولار است و از اقلیت ها پر شده است." آلاستر درایزدیل تمرکز بر قومیت را "تقلیل گرایانه" می نامد و معتقد است که این یکی از عوامل بسیاری است - جغرافیایی ، طبقاتی ، سن ، تحصیلات ، شغل - که نخبگان حاکم را تعریف می کند. به گفته یحیی م سادوسکی، "وفاداری های فرقه ای در بعث نقش ناچیزی دارند و حتی پیوندهای مذهبی نیز تنها یکی از بسیاری از وسیله است که پشتیبانی را ارائه دهد."
حقیقت در میان توطئه و تصادف نهفته است. علوی ها سالها قبل "برای تصاحب آینده" برنامه ریزی نکردند و این اتفاق کاملاً اتفاقی نبود که حزب بعث "پر از اقلیت" باشد. قدرت علوی ناشی از تغییر برنامه ریزی نشده اما فرقه ای زندگی عمومی در سوریه بود. مایکل ون دوسن توضیح می دهد: "از سال ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۳، سوریه شاهد فرسایش تدریجی قدرت سیاسی ملی و سرانجام زیر ملی نخبگان سنتی بود، نه از طریق ظهور نخبگان جدید و به ویژه پویا بلکه از طریق درگیری های داخلی." ون دوسن میگوید که از اصطلاحات علوم سیاسی ترجمه شده است , اختلافات داخلی باعث از دست دادن قدرت سنی های غیرنظامی غیر بعثی شده است. این گشایشی را فراهم آورد که افسران بعث با اصالت علوی از آن بهره برداری کردند.
نحوه وقوع این فرایندها موضوع من در اینجا است. ابتدا، برخی از اطلاعات در برای علوی ها و جایگاه آنها در جامعه سنتی سوریه و به دنبال آن توصیف از صعود آنها.
بدعت علوی تا ۱۹۲۰
مردم و ایمان
" علوی" اصطلاحی است که علویان معمولاً در مورد خودشان به کار می رود. اما قبل از ۱۹۲۰ آنها در دنیای خارج به نام نُصَیریان یا انصاریان شناخته می شدند. تغییر نام - که توسط فرانسوی پس از گرفتن کنترل سوریه تحمیل شده است - دارای اهمیت است. در حالی که "نصیری" بر تفاوتهای این گروه با اسلام تأکید دارد، " علوی "یکی از طرفداران علی (داماد حضرت محمد) را اشاره می کند و شباهتهای این آیین را با اسلام شیعه برجسته می کند. در نتیجه ، مخالفان رژیم اسد معمولاً از اصطلاح قبلی استفاده می کنند ، در حالی که طرفداران آن از اصطلاح دوم استفاده می کنند.
علوی ها امروز تقریباً ۱.۳ میلیون نفر هستند که از این تعداد حدود یک میلیون نفر در سوریه زندگی می کنند. آنها حدود ۱۲ درصد از جمعیت سوریه را تشکیل می دهند. سه چهارم علوی های سوریه در لاذقیه، استانی در شمال غربی سوریه زندگی می کنند، جایی که تقریباً دو سوم جمعیت را تشکیل می دهند.
عقاید علوی از قرن نهم مسیحی است و از شیعه دوازدهامامی (فرقه ای که در ایران غالب است) ناشی می شود. در حدود ۸۵۹ م.، ابن نصیر خود را باب ("دروازه حقیقت") ، شخصیتی مهم در الهیات شیعه اعلام کرد. بر اساس این اقتدار ، ابن نصیر دسته ای از آموزه های جدید را اعلام کرد که به طور خلاصه داستان کوتاه، علوی را به یک دین جداگانه تبدیل می کند. به گفته ابن کثیر (متوفی ۱۳۷۲) ، در حالی که مسلمانان ایمان خود را با عبارت " خدایی جز الله نیست و همانا محمد یکی از پیامبران خداست" اعلام می کنند، علوی ها اظهار داشت: "هیچ خدایی جز علی نیست، هیچ حجابی جز محمد، و هیچ باب جز سلمان." علویان اصول اصلی اسلام را رد می کنند و تقریباً با هر استانداردی باید آنها را غیر مسلمان دانست.
به نظر می رسد برخی از آموزه های علوی از بت پرستی فنیقی، آیین مزدک و آیین مانوی گرفته شده است. اما بیشترین قرابت با مسیحیت است. مراسم مذهبی علوی شامل نان و شراب است. در واقع ، نوشیدن شراب نقشی مقدس در علوی گرایی دارد، زیرا این نماینده خدا است. این دین علی، خلیفه چهارم را مجسم الوهیت (مانند مسیح) می داند. این یک تثلیث مقدس دارد که متشکل از محمد، علی و سلمان الفریسی، برده آزاد شده محمد است. علوی ها بسیاری از جشنواره های مسیحی، از جمله کریسمس ، سال نو، خاجشویان، عید پاک ، پنطیکاست و یکشنبه نخل را جشن می گیرند. آنها بسیاری از مقدسین مسیحی را مورد احترام قرار می دهند: سنت کاترین، سنت باربارا، سنت جورج ، سنت جان باپتیست، سنت جان کریسوستوم و مقدس ماری مگدالن. معادل های عربی نام های شخصی مسیحی مانند گابریل، جان ، متیو، کاترین و هلن ، معمولاً مورد استفاده قرار می گیرند. و علوی ها دوستی به مسیحیان بیشتر از به مسلمانان نشان می دهند.
به همین دلایل، بسیاری از ناظران - به ویژه مبلغان - به علویان پنهانی مسیحی بودن مشکوک شده اند. حتی تی ای لورنس آنها را چنین توصیف کرد: "آن شاگردان کیش باروری ، بت پرست محض، ضد جناح ، بی اعتماد به اسلام ، که با آزار و اذیت های معمول لحظه به لحظه به مسیحیت جذب شده." هانری لامنز، محقق یسوعی، بدون تردید اما به طرز ساده لوح از تحقیقات خود نتیجه گرفت که "نصیری ها مسیحی بودند" و شیوه های آنها ترکیب مسیحی و عناصر شیعه است.
ویژگی های ایمان علوی نه تنها از نظر افراد خارجی بلکه حتی از نظر اکثریت علویان نیز پنهان است. برخلاف اسلام، که مبتنی بر روابط مستقیم بین خدا و فرد مومن است ، علوی گری فقط به مردان متولد شده از دو پدر و مادر علوی اجازه یادگیری آموزه های دینی را می دهد. هنگامی که قابل اعتماد شناخته می شوند، برای تمرین برخی از تشریفات مذهبی سن در ۱۶-۲۰ سالگی آغاز می شوند. اسرار دیگر بعداً و به تدریج آشکار می شوند. پنهان کاری مذهبی، با درد ناشی از مرگ و تجسم در یک حیوان پست ، به شدت حفظ می شود. این که آیا تهدید دوم دروست باشد ، انسانها نمی توانند قضاوت کنند, اما اولین قطعاً است. بنابراین، مشهورترین مرتد علوی گرایی، سلیمان افندی العدانی، به دلیل افشای اسرار این فرقه ترور شد. حتی در زمان تنش های فرقه ای در اواسط دهه ۱۹۶۰، پیشنهاد که افسران علوی که کشور را اداره می کردند، کتابهای مخفی مذهب خود را منتشر می کنند ، باعث شد که صلاح جدید با وحشت پاسخ داد، و گفت: "رهبران مذهبی, ما را له خواهند کرد."
زنان بیشتر کار سخت را انجام می دهند. آنها "دقیقاً به خاطر کاری که انجام می دهند، انجام می شود که مردان انجام نخواهند داد ، مگر با کینه ، زیرا این کار را با شأن خود ناسازگار می دانند." هرگز اسرار به زنان تعلیم داده نمی شود ("آیا می خواهید ما ایمان مقدس خود را به آنها كه از آنها استفاده می کنیم بیاموزیم؟") ؛ در حقیقت ، نجاست آنها مستلزم خارج کردن آنها از همه مناسک مذهبی است. تصور می شود زنان ماده پرستش درختان، مراتع و تپه ها را حفظ می کنند و روح ندارند. در کل، زنان به طور ناپسندی رفتار می شوند. اما یکی از پیامدهای این بی احترامی این است که آنها نیازی به پوشش ندارند و از آزادی حرکت بیشتری نسبت به زنان مسلمان برخوردار هستند.
زنان بدحجاب و چندین عمل دیگر علوی - به ویژه مجاز بودن شراب خواری، و برخی مراسم ها در شب برگزار می شود - مدت ها سوء ظن مسلمانان را در مورد رفتار علوی برانگیخت. سپس، پنهان کاری وسواسی ذاتی این دین به بسیاری از اهل سنت این نکته را مطرح کرد که علوی ها چیزی برای پنهان کردن دارند. اما چی؟ طی قرن ها ، تصورات اهل سنت پاسخی کاملاً برانگیزاننده داشت: جواز جنسی و انحراف.
بنابراین، متکلم اشعری (۸۷۴-۹۳۶) معتقد بود که علوی گرایی باعث تشویق لواط و ازدواج های محارمی می شود و بنیانگذار آموزه دینی دروزی ، حمزه بن علی (متوفی ۱۰۲۱)، نوشت که علویان "اندام مرد ورود به طبیعت زن به عنوان نماد آموزه معنوی آنها" در نظر می گیرند. بر این اساس، مردان علوی آزادانه همسران خود را با هم مذهب درمیان می گذارند. این اتهامات و سایر اتهامات در طول قرن ها بدون تغییر باقی ماند و حتی در میان اروپایی ها نیز پخش شد. یک مسافر انگلیسی در اوایل دهه ۱۸۰، که احتمالاً شایعات محلی را تکرار میکرد، نوشت که "نهاد ازدواج ناشناخته است. وقتی یک مرد جوان بزرگ می شود ، همسرش را می خرد. حتی علوی ها به "کمونیسم همسر" رهبران مذهبی خود اعتقاد داشتند. این قبیل ادعاها همچنان پایه اصلی تبلیغات ضد علوی است که امروز در سوریه در جریان است.
اگرچه این اتهامات نادرست است، علویان قانون مقدس اسلام ، شرع را رد می كنند ، و بنابراین در فعالیتی زیاد كه آموزه های اسلامی به شدت منع کرده است، عمل می کنند. علوی ها اقدامات بهداشتی اسلامی ، محدودیت های رژیم غذایی ، آداب جنسی و تشریفات مذهبی را نادیده می گیرند. به همین ترتیب ، آنها به مراسم روزه داری ، صدقه و زیارت اسلام توجه چندانی ندارند. آنها زیارت مکه را نوعی پرستش بت می دانند. "ازدواج معنوی" بین جوانان (مرد) و مربیان مذهبی آنها احتمالاً ریشه اتهامات همجنس بازی است.
از همه جالب توجه تر، علویان هیچ نماز و عبادتگاهی ندارند. در واقع آنها هیچ ساختار مذهبی دیگری به جز زیارتگاه های مقبره ندارند. نماز در خانه های شخصی، معمولاً در آنهای رهبران مذهبی برگزار می شود. ابن بطوطه ، مسافر قرن چهاردهم، چگونگی پاسخ آنها به حکم حکومتی که دستور ساخت مساجد را می دهد، چنین توصیف کرد: "هر روستا مسجدی را دور از خانه ها ساخت که روستاییان نه وارد آن می شوند و نه نگهداری می کنند. آنها اغلب به گاوها و الاغها پناه می دهند. اغلب غریبه ای می رسد و به مسجد می رود تا اذان [اسلامی] را بخواند ؛ سپس آنها به او فریاد می زنند ، "دیگر ناله نكن، علوفه ات می آید." "پنج قرن بعد تلاش دیگری برای ساخت مساجد برای علویان انجام شد، این زمان توسط مقامات عثمانی. علیرغم فشارهای رسمی، اینها خالی از سکنه شدند ، حتی توسط کارمندان مذهبی رها شدند و بار دیگر به عنوان طویله استفاده شدند.
فراتر از واگرایی های خاص، عدم انطباق با شریعت به این معنی است که زندگی علوی ریتم های خاص خود را دنبال می کند، اساساً بر خلاف مسلمانان است. علوی ها مانند مسلمانان سنی رفتار نمی کنند ، فقط با اندکی اختلاف. بلکه آنها و مسلمانان در پیگیری یک شیوه زندگی کاملاً متفاوت، به مسیحیان و یهودیان شباهت دارند. ماتی موسا خاطرنشان می کند که ، "مانند سایر شیعیان افراطی ... نصیری ها نسبت به وظایف مذهبی مسلمانان کاملاً بی توجه بودند." ایگناز گلدزیهر به طور خلاصه آن را بیان کرد: "این دین فقط در ظاهر اسلام است." مهم است که این نکته بسیار روشن باشد: علویان هرگز مسلمان نبوده اند و اکنون نیز نیستند.
با این حال، همانطور که روایت ابن بطوطه نشان می دهد، در آرزوی علوی برای دیده شدن مسلمان ناسازگاری دائمی وجود دارد. در مورد او، آن مساجد ساخته شده و سپس مورد غفلت واقع شده است. در مواقعی دیگر، دیگر تصویب نیمه جان راههای اسلامی است. علویان سابقه طولانی در ادعای اسلام دارند که این امر متناسب با نیاز آنها باشد و در موارد دیگر آن را نادیده بگیرند. به طور خلاصه ، علویان مانند سایر فرقه های شیعه ، تقیه (دروغ مذهبی) را انجام می دهند. این ممکن است به معنای دعا کردن همزمان با مسلمانان اهل سنت باشد اما در حالی لعن و نفرین خلفای اهل سنت باشد. علوی مرتد، سلیمان افندی العدانی، اظهار کرد که قسم خورده است که در مورد اسرار دین خود دروغ گوید. یکی از گفته های علوی احساسات پشت تقیه را توضیح می دهد: "ما بدن هستیم و فرقه های دیگر لباس است. چگونه یک مرد لباس بپوشد او را تغییر نمی دهد. بنابراین ما همیشه نصیری می مانیم ، حتی اگر رفتارهای همسایگان خود را از خارج انجام دهیم. هر کسی که این کار را انجام ندهد یک احمق است ، زیرا هیچ فرد باهوشی در بازار برهنه نمی شود." عبارت علوی دیگر این احساسات را به طور خلاصه بیان می کند: " تقیه جنگ صالح ماست!" (جهادنا الكیتمن).
یک مسافر انگلیسی در سال ۱۶۹۷ مشاهده کرد که علویان
یک شخصیت عجیب و غریب دارند زیرا این اصل آنهاست که به هیچ دین خاصی پایبند نباشند. اما مانند آفتاب پرست ، آنها رنگ دین را به هر شکل که باشد نشان می دهند، که از طرف افرادی که با آنها گفتگو می کنند منعکس می شود...هیچ کس هرگز نتوانست کشف کند که وجدان آنها از چه شکلی و استانداردی برخوردار است. ... . آنچه در مورد آنها مسلم است این است که آنها شراب زیاد و خوبی تهیه می کنند و زیاد می نوشند.
صد و پنجاه سال بعد، بنیامین دیزرائیلی علویان را در مکالمهی در رمان تانکرد توصیف کرد:
"آیا آنها مسلمین هستند؟"
"گفتن آنچه که نیستند بسیار آسان است و این در مورد میزان دانش ما از آنهاست ؛ آنها مسلمین نیستند، مسیحی نیستند، دروز نیستند و یهودی نیستند و مطمئناً آنها گبر[زرتشتیان] نیستند."
سلیمان افندی العدانی این انعطاف پذیری را از درون توضیح داد:
آنها اعمال ظاهری همه فرقه ها را در پیش می گیرند. اگر آنها با مسلمانان [سنی] ملاقات کنند، به آنها قسم می خورند و می گویند: "ما مانند شما هستیم ، روزه می گیریم و نماز می خوانیم". اما روزه های نامناسب می گیرند. اگر آنها با مسلمانان وارد مسجد شوند، هیچ یک از نمازها را نمی خوانند. در عوض، آنها بدن خود را مانند مسلمانان پایین می آورند و بالا می آورند، در حالی که به ابوبکر، عمر، عثمان و سایر [چهره های بزرگ سنت سنی] لعن می فرستند.
تقیه به علویان اجازه داد که با باد بوزند. وقتی فرانسه حکمرانی کرد، آنها خود را مسیحی گمشده نشان دادند. هنگامی که پان عربیسم محبوب بود، آنها عرب های پرشوری شدند. بیش از ۱۰ هزار علوی ساکن دمشق در سالهای قبل از روی کار آمدن اسد وانمود می کردند که سنی هستند، اما تنها وقتی مفید سیاسی شد، هویت واقعی آنها را فاش کردند. در دوران ریاست جمهوری اسد، تلاش های شدید برای تصویرسازی علویان به عنوان شیعیان اثنی عشری انجام شد.
روابط با اهل سنت
مسلمانان مسیر اصلی، سنی و شیعه ، به طور سنتی از تلاش های علوی در زمینه تقیه چشم پوشی می کنند. آنها علویان را فراتر از مرزهای اسلام می دیدند - به عنوان غیرمسلمان. حمزه بن علی، که جذابیت این آیین را ناشی از انحراف آن دانست ، این دیدگاه را بیان کرد: "اولین چیزی که نصیری شریر را ترویج می کند این واقعیت است که همه چیزهایی که بشر به طور عادی ممنوع می کند - قتل ، دزدی ، دروغ ، رذالت ، زنا ، زنا کاری. - برای کسی که [آموزه های علوی] را قبول می کند مجاز است. " ابوحامد غزالی (۱۰۵۸-۱۱۱۱) ، توماس آکوئینی اسلام ، نوشت که علویان "در امور خون ، پول ، ازدواج و قصاب مرتد می شوند ، بنابراین کشتن آنها وظیفه است."
احمد بن تیمیه (۱۲۶۸-۱۳۲۸) ، نویسنده سنی هنوز با نفوذ سوری، در فتوایی نوشت که "نصیری ها کافرتر از یهودیان یا مسیحیان هستند ، حتی از بسیاری از مشرکان کافر هستند. آنها آسیب بیشتری به جامعه محمد کرده اند از کافران متخاصم مانند فرانکها ، ترکها و دیگران است. آنها نسبت به مسلمانان نادان شیعه تظاهر می کنند ، گرچه در واقع آنها به خدا یا پیامبر او یا کتاب او اعتقاد ندارند. " ابن تیمیه در مورد شیطنت هایی که دشمنی آنها می تواند انجام دهد هشدار داد: "هر زمان که ممکن باشد ، آنها خون مسلمانان را می ریزند. آنها همیشه بدترین دشمنان مسلمانان هستند." در خاتمه ، وی استدلال کرد که "جنگ و مجازات مطابق با قوانین اسلامی علیه آنها از بزرگترین اعمال خداپسندانه و مهمترین تعهدات" برای یک مسلمان است. از قرن چهاردهم به بعد ، اهل سنت اصطلاح "نصیری" را به معنی پاریا به کار بردند.
علوی هیچ موقعیت شناخته شده ای در سیستم ملت امپراتوری عثمانی نداشته است. در یک فرمان عثمانی از سال ۱۵۷۱ اشاره شد که "رسم باستان" علویان را ملزم به پرداخت مالیات اضافی به مقامات می کند و این را توجیه می کند به این دلیل که علویان "نه روزه [ماه رمضان] و نه نمازهای آیینی را انجام نمی دهند ، و هیچ دستورالعملی دین اسلامی نیز رعایت نمی کنند. " اهل سنت اغلب غذای تولید شده توسط علویس را ناپاک می دیدند و آن را نمی خوردند. به گفته ژاک وولرس، "هیچ علوی جرات ورود به مسجد مسلمانان را ندارد. پیش از این ، هیچ یک از رهبران مذهبی آنها نتوانسته بود در روز نماز عمومی [جمعه] به شهر برود بدون اینکه خطر سنگسار را داشته باشد. هرگونه تظاهرات عمومی هویت جداگانه جامعه [توسط اهل سنت] به عنوان یک چالش در نظر گرفته شد. "
سنی ها در حذف علویان از جریان اصلی اسلام تنها نبودند - شیعیان نیز به همین ترتیب. و علوی ها به نوبه خود هر دو گروه را دارای کمبود دانست.
مدافع های اهل سنت اعتقادات علوی را محکوم کردند و علویان را کافر و بت پرست (مشریکون) می دانستند. مدافع های شیعه دوازده گانه فقط کمی شرورتر بودند و علویان را غلات، کسانی که بیش از حد در خداشناسی خود از علی می دانستند ، قلمداد می کردند. علویان، به نوبه خود ، شیعه اثنی عشری را مقصیرا نامیدند، "کسانی که کوتاهی می کنند" در درک خدای علی می دانستند.
این اتفاق نظر در مورد اینکه علویان مسلمان نیستند یک استثنا داشت. در اواخر قرن نوزدهم هنگامی که مبلغان مسیحی علاقه مند به علویان شدند ، مقامات عثمانی سعی کردند آنها را به اسلام بیاورند. فرانسوی ها قبلاً با کاتولیک های دیگرشان، مارونی ها ارتباط ویژه ای داشتند و مقامات استانبول از ایجاد پیوند مشابه با علویان بیم داشتند. بنابراین آنها در مناطق علوی مساجد ساختند، برای آموزش اسلام مدارس ساختند ، رهبران مذهبی علوی را تحت فشار قرار دادند تا اعمال سنی را بپذیرند و به طور کلی سعی کردند علویان مانند مسلمانان مناسب رفتار کنند. این پرونده منزوی سنی ها که با علوی گرای صلح میدهند پس از چند دهه به پایان رسید و تأثیر بسیار کمی بر رفتار علوی داشت.
آئین اسلامی خصومت ویژه ای برای علویان محفوظ می دارد. دیده می شود که مانند سایر فرقه های پس از اسلام (بهائیان و قدیان احمدی) با اصل اصلی اسلامی که آخرین وحی خدا به محمد رسیده است ، مغایرت دارند و این مسلمانان کاملا غیر قابل قبول می دانند. قوانین اسلامی مشروعیت یهودیت و مسیحیت را تصدیق می کند زیرا این ادیان قبل از اسلام بودند. بر این اساس ، یهودیان و مسیحیان ممکن است ایمان خود را حفظ کنند. اما علویان از این امتیاز محروم هستند. در حقیقت، احكام اسلام خواستار مرتدانی مانند علویان به بردگی فروخته شده یا اعدام می شوند. در قرن نوزدهم ، یک شیخ اهل سنت، ابراهیم مغربی ، فتوایی داد مبنی بر اینکه مسلمانان می توانند آزادانه اموال و جان علوی را بگیرند. و به یک مسافر بریتانیایی گفته شده است که "این انصاری ها ، بهتر است کسی را بکشد تا اینکه یک روز کامل نماز بخواند."
مورد آزار و اذیت اغلب - حدود ۲۰۰۰۰ نفر در سال ۱۳۱۷ مورد قتل عام واقع شدند و نیمی از این تعداد در سال ۱۵۱۶، علویان با اقامت در مناطق روستایی خود، از لحاظ جغرافیایی خود را از جهان خارج عایق بندی کردند. ژاک وولرسه مخمصه آنها را توضیح داد:
با شکست و آزار و اذیت ، فرقه های هترودوکس ناپدید شدند و یا برای زنده ماندن، از آئین گرایی دست کشیدند. علوی ها در سکوت خود را در کوه های خود مستقر کردند ... منزوی در یک کشور سخت ، محاصره شده توسط یک جمعیت متخاصم ، از این پس بدون ارتباط با دنیای خارج ، علوی ها شروع کردند وجود انفرادی خود را در خفا و سرکوب زندگی کنند. آموزه آنها ، کاملاً شکل گرفته ، دیگر تکامل نیافت.
ای ژانوت این مسئله را چنین توصیف كرد: "علوی ها مورد آزار و اذیت توركان ، قربانی یك نفی بلد مصمم ، كه توسط صاحبخانه مسلمان وی مورد هجوم قرار گرفت ، به سختی جرأت كرد ترک کردن منطقه کوهی خود را , جای كه انزوا و فقر, آنها را محافظت می شد." در اواخر دهه ۱۹۲۰، کمتر از نیمی از یک درصد در شهرها زندگی می کردند: از جمعیت ۱۷۶,۲۸۵ نفری ، فقط ۷۷۱ نفر علوی در شهر ها . در سال ۱۹۴۵ ، فقط ۵۶ علوی ثبت شده است که در دمشق زندگی می کنند (هرچند ممکن است بسیاری دیگر هویت خود را پنهان کرده باشند). بنا به دلایلی خوبی، "نام نصیری با دهقان مترادف شد." معدود علویانی که دور از کوه خود زندگی می کردند به طور معمول تقیه می کردند. حتی امروز، علوی ها بر مناطق روستایی لاذقیه تسلط دارند اما فقط ۱۱ درصد از ساکنان پایتخت آن منطقه را تشکیل می دهند.
قرن ها خصومت به روح علوی آسیب رساند. علویان علاوه بر دعا برای لعنت به دشمنان سنی خود، به افراد بیرونی حمله کردند. آنها به عنوان مردم کوهستانی خشن و بی نظم شهرت پیدا کردند که در مقابل پرداخت مالیاتی که به مقامات بدهکار بودند مقاومت می کردند و مرتباً روستاییان اهل سنت را در دشت ها غارت می کردند. جان لوئیس بورخارت در سال ۱۸۱۲ مشاهده كرد كه آن روستائیان "انصاریان را نسبت به دین خود تحقیر می كنند و از آنها می ترسند، زیرا آنها اغلب شبها از كوهها پایین می آیند ، از رود اورونتس عبور می كنند ، و گاوها را می دزدند، یا با زور بردند. "
به نظر می رسید که در سال ۱۸۶۰ وقتی ساموئل لاید اضافه کرد که " هیچ فکر نمی شود که به این ترتیب علیه یک مسلمان به عنوان یک دشمن طبیعی یا یک مسیحی به عنوان یک چیز ناپاک" کشته نشود، اوضاع از این هم بدتر بود. در همان زمان ، یك نویسنده راهنمای سفر انگلیسی هشدار داد كه آدم نباید استقبال جالبی از علویان انتظار نرفته شد: "آنها نژادی سبع و تا حدی وحشی هستند، وقتی احساسات آنها هیجان زده یا مشكوك است، برای غارت و حتی خونریزی آماده اند, برانگیخته شد." نویسنده راهنما با کم توجهی فوق العاده نتیجه گرفت، "بنابراین کشور آنها باید با احتیاط عبور شود."
علویان به دلیل آزار و شکنجه به کوهها عقب نشینی کردند. آنها سپس در آنجا محافظت شدند، درحالی که از جهان پوشش می شدند، و از قدرت سیاسی فراتر از محدوده منطقه خود برخوردار نبودند ، و از سیاست های بزرگ اطراف خود ، تقریبا خارج از مرز تحول تاریخی جدا شده بودند. بقا تا قرن بیستم از شیوه های باستانی ، منطقه علوی (به تعبیر ژاک وولرس) را به "یک کشور فسیل" تبدیل کرد. در آن کشور اندکی تغییر کرده است زیرا "این کوه نیست که انسان سازی شود ؛ بلکه انسان وحشی ساخته شده است." علوی ها در نتیجه رنج بردند: "پناهگاهی که آنها فتح کرده بودند به زندان تبدیل شد ؛ اگرچه اربابان کوه, نتوانستند آنجا را ترک کنند."
دولت ها در تسخیر قلمرو علوی مشکل داشتند. در واقع ، این فقط در اواخر دهه ۱۸۵۰ تحت کنترل عثمانی قرار گرفت. سپس صلح بخشیدن به منطقه منجر به تهاجم اقتصادی اهل سنت و تشکیل طبقه زیرین علوی شد. علوی ها به عنوان دهقانان تحصیل کرده بد و فاقد تشکیلات سیاسی یا قدرت نظامی، معمولاً در مزارع متعلق به صاحبخانه های عرب سنی کار می کردند و فقط یک پنجم محصول را دریافت می کردند. مأموران عثمانی اغلب مالیات های دو یا سه برابر را در منطقه لاذقیه می گرفتند.
زندگی علوی پس از جنگ جهانی اول بسیار وحشتناک بود ، بسیاری از جوانان وطن خود را ترک کردند تا در جای دیگری کار کنند. پسران برای یافتن کارهای سنگین یا پیوستن به نیروهای مسلح ترک شدند. دختران در سن هفت یا هشت سالگی برای کار به عنوان مستخدمه در خانه های عرب های اهل سنت شهری رفتند. از آنجا که بسیاری از آنها نیز به عنوان معشوقه به پایان رسیدند (یک تخمین معتقد است که یک چهارم کل کودکان علوی در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ پدران سنی داشتند) ، هم مسلمانان و هم علویان این عمل را کاملاً شرم آور می دانستند. در برخی موارد، دختران حتی فروخته می شدند. اغراق نیست اگر همانند یک مورخ بومی ، گفته شود که علوی ها "از فقیرترین شرق بودند". کشیش ساموئل لاید از این هم فراتر رفت و در سال ۱۸۶۰ نوشت که "وضعیت جامعه [علوی] جهنم روی زمین است."
تأثیرات سیاسی فقر به دلیل ماهیت این تقسیمات، که از خطوط جغرافیایی و فرقه ای پیروی می کردند ، تشدید شد. اهل سنت که در شهرها زندگی می کردند از ثروت بسیار بیشتری برخوردار بودند و بر دهقانان علوی تسلط داشتند. ژاک وولرس در سال ۱۹۳۴ توصیف کرد که چگونه هر جامعه "جدا با آداب و رسوم و قوانین خاص خود زندگی می کند. نه تنها تفاوت دارند بلکه خصمانه هستند ... به نظر می رسد ایده ازدواج های مخلوط غیر قابل تصور است". در سال ۱۹۴۶، وی افزود که "تضاد بین مردم شهر و روستا آنقدر عمیق است که تقریباً می توان از دو جمعیت مختلف که در یک چارچوب سیاسی با هم زندگی می کنند صحبت کرد." یک نسل بعد، نیکولاس ون دام مشاهده کرد: "تضادها بین شهرها و روستاها گاهی به حدی زیاد بود که به نظر می رسید شهرها مانند محل سکونت بیگانگان هستند که جمعیت فقیر روستایی انگل کردند ... به مرور زمان، جامعه علوی توسعه یافت بی اعتمادی شدید نسبت به سنی هایی که اغلب ستمگر آنها بوده اند." این کینه علوی از اهل سنت در سالهای اخیر بسیار زیاد نتیجه گرفته است.
صعود علوی ها, ۱۹۲۰-۱۹۷۰
صعود علویان در طول نیم قرن اتفاق افتاد. در سال ۱۹۲۰، آنها هنوز اقلیتی پست بودند که بالا توصیف شد. در سال ۱۹۷۰، آنها قاطعانه بر سوریه حکومت کردند. این تحول خیره کننده در سه مرحله انجام شد: حکم فرانسوی (۱۹۲۰-۱۹۴۶)، دوره تسلط اهل سنت (۱۹۴۶-۱۹۶۳) و دوران تثبیت علوی (۱۹۶۳-۱۹۷۰).
قیمومت فرانسوی، ۱۹۲۰-۱۹۴۶
به گفته یوسف الحکیم، سیاستمدار برجسته سوریه ، علوی ها حتی قبل از تسخیر دمشق توسط فرانسه در ژوئیه ۱۹۲۰، یک نگرش طرفدار فرانسه داشتند. "علوی ها بعد از جهنم خود را در فضل لطف می دیدند و بنابراین قیمومت فرانسوی حمایت کردند و هیئتی به کنگره [عمومی] سوریه نفرستاد." آنها به شدت مخالفت کردند با شاهزاده فیصل، حاکم عرب سنی سوریه در سالهای ۱۹۱۸-۱۹۲۰ که آنها مظنون بودند می خواهد بر آنها تسلط داشته باشد، با استفاده از سلاح های فرانسوی شورشی علیه حکومت او آغاز کردند. به گفته یکی از ناظران آگاه ، علویان اسلام را لعن و نفرین کردند و "برای نابودی امپراتوری عثمانی" دعا کردند. ژنرال گورود در اواخر سال ۱۹۱۹ از ۷۳ رئیس علوی که قبایل مختلف را نمایندگی می کردند، تلگرافی دریافت کرد که خواستار "ایجاد یک اتحادیه مستقل نصیری تحت حمایت مطلق ما" بودند.
دو سال بعد علویان به رهبری صالح العالی علیه حاکمیت فرانسه قیام کردند، اتفاقی که دولت اسد با افتخار از آن به عنوان اعتبار ضد امپریالیستی یاد می کند. اما یک نگاه دقیق نشان می دهد که این شورش بیشتر به این واقعیت مربوط می شد که اسماعیلی ها طرف فرانسه بودند و با توجه به وضعیت روابط اسماعیلی و علوی، این امر منجر به خصومت بین علوی ها و فرانسوی ها شد. به محض اینکه مقامات فرانسوی خودمختاری را به علویان اعطا کردند، از حمایت علوی برخوردار شدند.
در واقع، استقرار حاکمیت فرانسه پس از جنگ جهانی اول بیش از هر جامعه دیگری به نفع علویان بود. تلاش فرانسه برای همکاری با جمعیت اقلیت به معنای به دست آوردن استقلال سیاسی برای علویان و فرار از تسلط سنی ها بود. دولت لاذقیه در ۱ ژوئیه ۱۹۲۲ تاسیس شد. آنها همچنین استقلال قانونی یافتند. تصمیمی در سال ۱۹۲۲ برای پایان دادن به کنترل سنی ها در پرونده های قضایی علویان، این موارد را به حقوقدانان علوی منتقل کرد. دولت علوی از مالیات کم و یارانه قابل توجه فرانسه برخوردار بود. جای تعجب نیست که علویان با اشتیاق تمام این تغییرات را پذیرفت. همانطور که بعداً یك مورخ ضد علوی نوشت: "در آن زمان كه جنبشهای مقاومت بر خلاف قیمومت فرانسه به راه افتاد ، هنگامی كه دمشق ، حلب و هوران شاهد شورشهای مداوم از طرف اتحاد و استقلال سوریه بودند، نصیری ها تقسیم کشور به ایالات هایی کوچک را حمایت کردند."
در مقابل، علوی به حفظ حاکمیت فرانسه کمک کرد. آنها وقتی اکثر سوری ها انتخابات تحت حمایت فرانسه در ژانویه ۱۹۲۶ را تحریم کردند، تعداد زیادی آنها رای دادند. آنها تعداد نامتناسبی از سربازان را در اختیار دولت قرار دادند، تقریباً نیمی از هشت گردان پیاده که Troupes Spéciales du Levant را تشکیل می دهند، و به عنوان پلیس و جاسوس های اطلاعات خدمت کردند. در اواخر ماه مه ۱۹۴۵، اکثریت قریب به اتفاق Troupes Spéciales به فرماندهان فرانسوی خود وفادار ماندند. علویان تظاهرات اهل سنت را در هم شکستند، اعتصابات را بستند و شورش ها را سرکوب کردند. علوی ها علناً از ادامه حاکمیت فرانسه طرفداری می کردند، زیرا بیم آن داشتند که عزیمت فرانسه منجر به از سرگیری کنترل سنی بر آنها شود. هانری دو ژوونل ، کمیساریای عالی فرانسه برای سوریه (۱۹۲۵-۱۹۲۷)، به نقل از سیاستمدار برجسته علوی به وی گفت: "ما برای کردن پیشرفت بیشتر در سه یا چهار سال تا در سه یا چهار قرن گذشته موفق شده ایم. بنابراین ما را در وضعیت فعلی ما ترک کن."
احساسات طرفدار فرانسه به ویژه در سال ۱۹۳۶، زمانی که ادغام موقت دولت علوی در سوریه اعتراضات گسترده ای را برانگیخت، ابراز احساسات شد. در یک دادخواست مارس ۱۹۳۶ اتحاد با سنی ها به عنوان "برده داری" خوانده شد. در ۱۱ ژوئن ۱۹۳۶، یکی از رهبران علوی نامه ای به نخست وزیر لئون بلوم فرانسه نوشت و "عمق ورطه ای که ما را از سوری های [سنی] جدا می کند" یادآوری کرد و از او خواست " تصوورکردن فاجعه که پس از جذب را اتفاق خواهد افتاد."
روزها بعد، شش علوی برجسته (از جمله سلیمان اسد ، گفته می شود پدربزرگ حافظ اسد است) نامه دیگری را به بلوم ارسال كردند كه در آن آنها چندین نکته را بیان كردند: علوی ها از نظر مذهبی و تاریخی از سنی ها متفاوتند ؛ علویان از پیوستن به سوریه امتناع می ورزند ، زیرا این یک کشور سنی است و سنی ها آنها را کافر می دانند. پایان دادن به این قیمومت علویان را در معرض خطر مرگ قرار می دهد. "روح فئودالیسم دینی" کشور را برای خودگردانی نامناسب می کند. بنابراین، فرانسه باید آزادی و استقلال علویان را با ماندن در سوریه تأمین کند.
یادداشت علوی در ژوئیه ۱۹۳۶ به دولت فرانسه اظهار داشت: "آیا امروز فرانسوی ها نادان هستند که اگر قلعه های آنها در شمال شرقی سوریه ، در سرزمین نُصَیریه بودند ، جنگ های صلیبی موفق می شدند؟ .... ما بیشترین مردم وفادار به فرانسه هستیم." حتی به شدت کلمه بندی شده تر طوماری در سپتامبر ۱۹۳۶ با امضای ۴۵۰,۰۰۰ علوی ، مسیحی و دروزی بود که در آن اظهار داشت:
علویان معتقدند که آنها انسان هستند و نه جانوران آماده کشتار. هیچ قدرتی در جهان نمی تواند آنها را وادار به پذیرش یوغ دشمنان سنتی و موروثی خود کند ، برای همیشه برده ها باشند .... علوی ها عمیقا از دست دادن دوستی و وابستگی وفادارانه خود به فرانسه نجیب پشیمان خواهند شد، که تاکنون آن را دوست داشته شد, تحسین کرده شد و ستایش کرده شد توسط آنها بوده است.
گرچه لاذقیه در دسامبر ۱۹۳۶ وضعیت خودمختار خود را از دست داد، این استان همچنان از "رژیم ویژه اداری و مالی" بهره مند شد.
مقاومت علوی در برابر حاکمیت اهل سنت در سال ۱۹۳۹ با آغاز یک شورش مسلحانه به رهبری سليمان المرشید، " نیمه شوم، نیمه مضحک شخصیت خدای نیمه چاق، بی سواد، معجزه گر"سرکشی ، روند جدیدی به خود گرفت. مرشد، راهزنی که خود را الهی معرفی می کرد ، با سلاح های فرانسوی و حدود ۵۰۰۰ پیرو علوی، حکومت اهل سنت را به چالش کشید. به گفته یک گزارش کنسولی انگلیس در سال ۱۹۴۴: "رهبران محلی علوی، که تصور آنها از نظم جدید در سوریه یک دولت ناسیونالیست است که پس از مد فرانسوی ها با آنها رفتار خواهد کرد، اقتدار آنها را حفظ می کند و افراط هایخود تاب خواهد اورد. بهترین برای متحد کردن میکنند، و به نظر می رسد جنبش توسط فرانسه پشتیبانی می شود. " مرشد موفق شد اقتدار دمشق را از مناطق علوی دور نگه دارد.
تا زمان استقلال، رهبران علوی همچنان درخواست های خود را به نفع تداوم حاکمیت فرانسه به فرانسه ارائه می کردند. به عنوان مثال، یک مانیفست که در مارس ۱۹۴۵ توسط دوازده رهبر امضا شد، خواستار باقی ماندن همه سربازان علوی تحت فرماندهی فرانسه و داوری فرانسه درباره اختلافات بین دولت علوی و دمشق بود.
سلطه سنی، ۱۹۴۶-۱۹۶۳
این سنی ها و به ویژه نخبگان اهل سنت شهری بودند که با پایان یافتن حکم فرانسوی ها در سال ۱۹۴۶ دولت را به ارث بردند. حتی پس از استقلال، علوی ها در برابر تسلیم در برابر دولت مرکزی مقاومت می کردند. سلیمان المرشید در سال ۱۹۴۶ شورشی دوم را رهبری کرد که با اعدام خود پایان یافت. سومین قیام ناموفق، به رهبری پسر مرشد، در سال ۱۹۵۲ اتفاق افتاد. شکست در این تلاش ها باعث شد تا علوی ها احتمال اتصال لاذقیه به لبنان یا فرا اردن را بررسی کنند - هر چیزی برای جلوگیری از یکی کردن با سوریه. این اقدامات مقاومت شهرت علوی را که در حالی قبلا در بین اهل سنت بد، خدشه دار کرد.
هنگامی که آنها به قدرت رسیدند ، حاکمان اهل سنت در دمشق برای ادغام لاذقیه در سوریه همه تلاش خود را انجام دادند (بخشی از این دلیل است که این منطقه یگانه دسترسی به دریا را فراهم می کند). آنها با غلبه بر مقاومت مسلحانه ، دولت علوی، واحدهای نظامی علوی ، کرسی های علوی در پارلمان و دادگاه هایی را که قوانین احراز هویت علوی را اعمال می کردند ، منسوخ کردند. این اقدامات تا حدودی موفقیت آمیز بود. علویان پس از درهم شکستن شورش دروزی ها در سال ۱۹۵۴ با تابعیت سوریه سازگار شد و از این پس آرزوی تشکیل یک کشور جدا را ترک کرد. این تغییر دیدگاه که به نظر می رسید در آن زمان از اهمیت نسبتاً جزئی برخوردار باشد ، در واقع دوره جدیدی از زندگی سیاسی سوریه را آغاز می کرد: صعود سیاسی علوی ها.
وقتی علویان فهمیدند که آینده آنها در سوریه است، آنها به سرعت به قدرت رسیدند. دو نهاد کلیدی، نیروهای مسلح و حزب بعث، از اهمیت ویژه ای در تحول آنها برخوردار بودند.
حتی اگر شرایط ویژه ای که آنها را وارد ارتش کرده بود با عزیمت فرانسه از بین رفت، علوی ها و سایر اقلیت ها پس از استقلال به نمایندگی بیش از حد در ارتش ادامه دادند. سربازان قدیمی همچنان در خدمت بودند و سربازان جدید همچنان وارد می شدند. با توجه به نگرش اهل سنت به علوی ها ، تداوم تعداد زیادی از علویان در نیروهای مسلح تعجب آور است. این ناهنجاری از چندین عامل ناشی شده است. نخست ، ارتش شهرت خود را به عنوان محلی برای اقلیت ها حفظ کرد. پاتریک سیل مشاهده کرد که خانواده های صاحب خانه سنی، "عمدتاً از احساسات ملی گرایانه، ارتش را به عنوان یک حرفه تحقیر می کردند: عضویت در بین جنگ برای خدمت به فرانسه بود. حمص [آکادمی نظامی] برای آنها محلی برای تنبل ، شورشی، عقب مانده از نظر علمی، یا اجتماعی ناجوربود . " با این حال ، حمص برای غیر سنی ها فرصتی برای افراد بلند پرواز و با استعداد بود.
دوم ، حاکمان اهل سنت عملاً ارتش را به عنوان ابزاری دولت نادیده گرفتند. آنها از ترس قدرت آن در سیاست داخلی، بودجه را دریغ داشت، آن را اندك نگه داشتند و مشاغل نظامی را غیر جذاب كردند. سوم ، اوضاع ناگوار اقتصادی علویان و سایر مردم روستا به این معنی بود که آنها نمی توانند هزینه معافیت فرزندان خود را از خدمت سربازی پرداخت کنند. به طور مثبت تر، آن بچه ها خدمت سربازی را وسیله ای برای گذران زندگی مناسب می دانستند.
بر این اساس، اگرچه نسبت ورود علویان به آکادمی نظامی حمص پس از سال ۱۹۴۶ کاهش یافت، اما علوی ها در میان افسران بیش از حد نماینده داشت. گزارشی از سال ۱۹۴۹ بیان داشت که "اشخاصی که از اقلیت ها نشأت می گیرند" "همه واحدها را از هر اهمیت" در ارتش سوریه "فرماندهی می کنند". (این به معنای فقط علوی نبود ؛ به عنوان مثال، محافظ رئیس جمهور حسنی الزعیم در سال ۱۹۴۹ کاملاً چرکسی بود.) علوی ها در بین سربازان و حدود دو سوم افسران درجه دار کثرت تشکیل دادند.
سران اهل سنت ظاهراً معتقد بودند که رزرو موقعیت های عالی برای خود برای کنترل نیروهای نظامی کافی است. بر این اساس، اقلیت ها رده های پایین تر را پر کردند و برای برخی از سال ها بالاتر از سطح گروهان دشوار بودند. از قضا، این تبعیض در واقع به نفع آنها بود. از آنجایی که افسران ارشد بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۳ در کودتاهای نظامی بی شماری شرکت می کردند ، هر تغییر دولت با اختلافات قدرتمندانه ای در میان اهل تسنن همراه بود و منجر به استعفا و تخلیه صفوف اهل سنت شد. واگس با کمی عدالت ادعا کرد که تعداد افسران خارج از ارتش سوریه بیشتر از تعداد در داخل ارتش است. جدا از این درگیری ها ، غیر سنی ها و علویان خصوصاً از پاکسازی های مکرر بهره مند شدند. همانطور که افسران سنی یکدیگر را حذف می کردند، علویان موقعیت های خود را به ارث می بردند. با گذشت زمان، علویان به طور فزاینده ای ارشد شد. و هنگامی که یک علوی از میان صفوف بالا می آمد، خویشاوندان خود را نیز همراه خود آورد.
پاکسازی ها و ضد پاکسازی ها در دوره ۱۹۴۶-۱۹۶۳ منجر به بی اعتمادی عمیقی بین افسران شد. افسران عالیقدر که هرگز نمی دانستند چه کسی می تواند علیه چه کسی توطئه کند، مرتباً سلسله مراتب فرماندهی را به نفع پیوندهای خویشاوندی دور می زنند. از آنجا که ترس از خیانت بر روابط بین نظامیان مسلط شد، داشتن روابط قومی قابل اعتماد به افسران اقلیت مزیت زیادی می بخشد. در شرایط سوء ظن تقریباً جهانی، این افسران در شبکه های قابل اعتماد می توانند بسیار موثرتر از افراد فاقد آن عمل کنند. اهل سنت به صورت فردی وارد ارتش شدند، در حالی که علویان به عنوان اعضای یک فرقه وارد ارتش شدند. دومی، بنابراین، رونق گرفت. همبستگی قومی علوی اساس همکاری بسیار پایدارتری نسبت به اتحاد های در حال تغییر بوسیله افسران سنی ارائه داد.
علویان علاوه بر ارتش از طریق حزب بعث نیز قدرت یافتند. از همان سالهای ابتدایی، بعث جاذبه خاصی برای سوری ها از نژاد روستایی و اقلیت داشت، از جمله علوی ها ، که به تعداد نامتناسب زیادی (بویژه در شعبه حزب بعث در لاذقیه) پیوستند. مهاجران روستایی که برای اهداف آموزشی به دمشق رفتند، اکثریت اعضای حزب بعث را تشکیل دادند. آنها معمولا دانشجویانی از نژاد طبقه متوسط پایین بودند، فرزندان دهقانان سابق که به تازگی وارد شهرها شده اند. به عنوان مثال، در حلب، بعث به عنوان داشتن عضو حدود سه چهارم دانش آموزان دبیرستان در برخی از مدارس را ادعا کرد. یکی از بنیانگذاران این حزب یک علوی، زکی الارسوزی بود و وی بسیاری از هم مذهب خود (روستایی) را به بعث آورد.
به ویژه ، دو آموزه, علویان را جلب کرد: سوسیالیسم و سکولاریسم. سوسیالیسم فرصت های اقتصادی را به فقیرترین جامعه کشور ارائه می داد. (با این وجود ، تا دهه ۱۹۶۰ سوسیالیسم بعث مشخص نبود ؛ این ویژگی فقط هنگامی که اقلیت ها قدرت را به دست گرفتند برجسته شد). سکولاریسم - عقب نشینی دین از زندگی عمومی - به یک اقلیت حقیر قول تعصب کمتر را می دهد. چه چیزی می تواند برای اعضای یک جامعه مذهبی مستضعف جذابتر از ترکیب این دو ایدئولوژی باشد؟ در واقع ، این جنبه ها علوی ها (و سایر اقلیت های فقیر روستایی) را بیش از ملی گرایی پان عربی خود به بعث سوق می داد.
تنها رقیب بعث حزب سوسیال ناسیونالیست سوری بود که تقریباً همان جاذبه ها را ارائه می داد. این دو حزب به مدت یک دهه به طور مساوی با هم رقابت کردند، تا اینکه بعث حزب سوسیال ناسیونالیست سوری را از طریق ماجرای مالکی در سال ۱۹۵۵ از بین برد. از آن به بعد، به ویژه در سوریه ، علوی ها بیشتر به بعث پیوستند.
تثبیت علوی، ۱۹۶۳-۱۹۷۰
سه تغییر رژیم "تثبیت قدرت علوی" را مشخص کرد: کودتای بعث در مارس ۱۹۶۳، کودتای علوی در فوریه ۱۹۶۶ و کودتای اسد در نوامبر ۱۹۷۰.
علوی ها نقش عمده ای در کودتای ۸ مارس ۱۹۶۳ داشتند و بسیاری از مناصب مهم دولتی را در رژیم بعث که تاسیس شد, گرفتند. بین سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۶، نبردهای فرقه ای که موجبات اقلیت ها علیه سنی ها را در ارتش و حزب بعث درگرفت.
نخست ارتش: رهبران علوی برای مقاومت در برابر رئیس جمهور امین الحافظ ، یک سنی مذهب، و تحکیم موقعیت جدید خود ، ارتش را با هم مذهب پر کردند. به این ترتیب ، افسران اقلیت, نظامی سوریه را تسلط یافتند. هنگامی که هفتصد جای خالی در ارتش بلافاصله پس از کودتای مارس ۱۹۶۳ باز شد، علوی ها نیمی از موقعیت ها را پر کرد. سنی ها بسیار محدود بودند، برخی از دانشجویان فارغ التحصیل از انجام وظایف خود به سپاه افسر محروم بودند. در حالی که علوی ها ، دروزی ها و اسماعیلی ها دارای موقعیت های حساس سیاسی در منطقه دمشق بودند ، سنی ها به مناطق دورتر از پایتخت اعزام شدند. گرچه وابستگی فرقه ای بر همه اتحادی تأثیرگذار نبود، اما زمینه را برای بیشتر روابط پایدار فراهم کرد. رهبران علوی مانند محمد عمران واحدهای اصلی از اعضای جامعه مذهبی خود را ساختند. افسران سنی غالباً با پست های بلند اما با قدرت اندک داشتند. به تلافی ، حافظ تقریباً هر علوی را دشمن می دید و سیاست های آشکار فرقه ای را دنبال می کرد ، به عنوان مثال ، علویان را از برخی مواضع صرفاً بر اساس وابستگی فرقه ای مستثنی می کرد.
سرانجام حتی افسران علوی که در برابر فرقه گرایی مقاومت کردند ، تسلیم آن شدند. وقایع سیاسی موجب تحکیم روابط بین علوی ها شد و اختلافات قبیله ای، اجتماعی و فرقه ای را که در طول تاریخ موجب اختلاف بین آنها شده بود، کاهش داد. ایتامار رابینوویچ ، دانشجوی برجسته این دوره ، توضیح می دهد که چگونه فرقه گرایی پویایی خاص خود را پیدا کرد:
جدید [صلاح جدید، حاکم سوریه ۱۹۶۶-۱۹۷۰] از جمله کسانی بود که (به دلایل سیاسی) عمران را به دلیل ترویج "فرقه گرایی" تقبیح کرد اما از قضا او حمایت بسیاری از افسران علوی را که توسط عمران ارتقا یافته بودند ، به ارث برده . ... افسران علوی که توسط عمران ارتقا یافتند متوجه شدند که نمایندگی بیش از حد آنها در رده های بالای ارتش مورد اعتراض اکثریت قرار گرفته است ، و به نظر می رسد آنها در اطراف جدید ، تا آن زمان برجسته ترین افسر علوی در ارتش سوریه و شخصی به احتمال زیاد به موقعیت بالا اما ناپایدار خود را حفظ می کنند، تجمع کرده اند. همچنین برای [امین الف] حافظ کاملاً طبیعی بود که سعی کند افسران سنی مذهب را به اتهام متهم کردن جدید به فعالیت "فرقه ای" در اطراف خود جمع کند ... به نظر می رسد همبستگی طرفداران علوی [جدید] بیشتر شد با این احساس که مسئله شخصیت فرقه ای به خود گرفته و مواضع جمعی و شخصی آنها در معرض خطر است، تقویت شد.
همین عوامل باعث شد که افسران دروزی - که بیش از حد در شغل های عالی ارتش حضور دارند - از علویان در سال ۱۹۶۵ حمایت کنند.
پویایی مشابه در حزب بعث نیز رخ داد. همانطور که علوی ها بیش از نیمی از هفتصد جای خالی نظامی را پر کردند، بنابراین آنها به تعداد زیادی به حزب پیوستند. برای امکان پذیرش به عنوان عضو، برای دو سال پس از مارس ۱۹۶۳, الزام های عقیدتی برای پذیرش راحت شد. بسیاری از مقامات حزب اعضای خانواده ، قبیله ، دهکده یا فرقه خود را وارد حزب کردند. همانطور که یک سند داخلی حزب بعث در سال ۱۹۶۶ مشکل را توضیح میداد، "دوستی ، روابط خانوادگی و گاهی اوقات صرفاً آشنایی شخصی اساس" ورود به حزب بود و منجر به "نفوذ عناصر بیگانه با ایدئولوژی و دیدگاه های حزب شد." در حالی که علویان علوی های دیگری را وارد می کردند، بسیاری از اهل سنت پاکسازی شدند. عضویت در یک سال پس از دستیابی به قدرت، پنج برابر شد و حزب را از یک وابستگی ایدئولوژیک به یک فرقه تبدیل کرد. بعث طی دو و نیم سال اول قدرت خود (مارس ۱۹۶۳ تا اواخر ۱۹۶۶) به نهادی کاملاً متفاوت تبدیل شد.
این تغییرات با تصمیم حافظ در فوریه ۱۹۶۶ برای پاکسازی ۳۰ افسر از اقلیت ها از ارتش به اوج خود رسید. با شنیدن نقشه وی ، گروهی از افسران عمدتا علوی بعثی حافظ را از قبل خلع ید کردند و در ۲۳ فوریه در خونین ترین تغییر دولت در سوریه قدرت را به دست گرفتند. آنها پس از روی کار آمدن، با پاکسازی کردن افسران رقیب متعلق به سایر گروههای مذهبی - ابتدا سنی ها و دروزی ها ، سپس اسماعیلی ها - را تنش های فرقه ای را بیشتر تشدید کردند. افسران علوی مهمترین اعزامها را دریافت کرده و قدرت بی سابقه ای را بدست آوردند. فرماندهی منطقه ای حزب بعث، یك مركز مهم تصمیم گیری، در دوره ۱۹۶۶-۱۹۷۰ از نمایندگان مناطق سنی نشین دمشق، حلب و حماه هیچ نماینده ای نداشت. با این وجود دو سوم اعضای آن از جمعیت روستایی و اقلیت در لاذقیه ، حوران و دیرالزور استخدام شدند. انحراف در افسران نظامی فرماندهی منطقه حتی بیشتر نمایان شد. در طی سالهای ۱۹۶۶-۱۹۷۰، ۶۳ درصد تنها از لاذقیه آمده اند.
علویان که قدرت را در دست دارند شکایت های تلخی از سوی جوامع دیگر به دنبال داشت. سلیم هاتوم ، یک رهبر نظامی دروزی ، پس از فرار از سوریه به مطبوعات گفت که علاویان در ارتش با نسبت ۵ به ۱ از سایر جوامع مذهبی بیشتر هستند. وی خاطرنشان كرد كه "در نتیجه رشد روحیه فرقه ای و قبیله ای ، اوضاع سوریه توسط جنگ داخلی تهدید می شود." وی همچنین مشاهده كرد كه "هرگاه از یك نظامی ارتش سوریه در مورد افسران آزاد خود سوال شود ، پاسخ وی این خواهد بود كه آنها اخراج و رانده شده اند و فقط افسران علوی باقی مانده اند." هاتوم با بازی بر روی شعار بعث ، "یک ملت عرب با یک مأموریت ابدی," حاکمان دمشق را مسخره کرد و گفت که آنها به "یک کشور علوی با یک ماموریت ابدی" اعتقاد دارند.
سلطه علوی ثبات ایجاد نکرد. از اواخر دهه ۱۹۶۰، دو رهبر علوی، صلاح جدید و حافظ اسد، برای برتری در سوریه با یکدیگر جنگیدند، رقابتی که تنها با غلبه اسد در نوامبر ۱۹۷۰ به پایان رسید. علاوه بر اختلاف در دیدگاه - جدید بیشتر یک ایدئولوگ بود و اسد بیشتر یک عملگرا است - آنها فرقه های مختلف علوی را نمایندگی می کردند. جنگ سپتامبر ۱۹۷۰ بین سازمان آزادیبخش فلسطین و دولت اردن سرنوشت ساز قیام اسد به قدرت بود. جدید نیروهای زمینی سوریه را برای کمک به فلسطینی ها فرستاد اما اسد از ارسال پوشش هوایی خودداری کرد. شکست ارتش سوریه باعث کودتای بی خون اسد دو ماه بعد شد. این دهمین کودتای نظامی سوریه در هفده سال گذشته بود اما آخرین برای مدت طولانی بود. در هم زمان جنگ داخلی علوی پایان یافت.
حافظ بن علی بن سلیمان الاسد، مردی که در مبارزه طولانی برای کنترل سوریه پیروز شد، در ۶ اکتبر ۱۹۳۰ درقرداحه، روستایی نه چندان دور از مرز ترکیه و مقر رهبر دینی علوی متولد شد. حافظ دومین فرزند از پنج فرزند بود (بیات، حافظ، جمیل ، رفعت، بهیجه). علاوه بر این، پدرش یک پسر بزرگتر از همسر دیگری داشت. این خانواده به شاخه نوميلاتية از قبیله مطورة تعلق دارند. (این بدان معنی است که اجداد اسد در دهه ۱۱۲۰ از عراق آمده اند.)
اینکه پدرش دهقان فقیری بود، كشاورزی نسبتاً پولدار یا النبيل بود، اختلاف نظرها وجود دارد. به احتمال زیاد خانواده در شرایط خوبی به سر می برد ، زیرا در حالی که در قرداحه بیشتر از خانه های خشتی و گلی تشکیل شده بود ، اسدها در یک خانه سنگی زندگی می کردند. در سالهای بعد، اسد داستان فقر را رقم زد و برای بازدیدکنندگان، برای مثال، در مورد ترک تحصیل تا زمانی که پدرش ۱۶ پوند سوریه را برای پرداخت شهریه خود پیدا کرد، تعریف کرد.
درست است یا نه ، حافظ دانش آموز برتر بود و با توجه به سوابق تحصیلی خود ، در سال ۱۹۴۰ به شهر نزدیکی لاذقیه نقل مکان كرد و در آنجا در یك دبیرستان برجسته ، كلج د لاذقیه تحصیل كرد. سپس ، مدتی پس از سال ۱۹۴۴، به نظر می رسد که او نام خود را از وحش، به معنی "وحش وحشی" یا "هیولا" به اسد، به معنی "شیر" تغییر داده است. در سال ۱۹۴۸، هنگامی که فقط ۱۷ سال داشت، او به دمشق رفت و داوطلبانه در ارتش سوریه برای کمک به تخریب ایالات جدید اسرائیل شرکت کرد ، اما بعنوان زیر سن رد شد. با این وجود ، حداقل طبق شهادت خودش ، اسد جنگید. وی در سال ۱۹۵۰ در آکادمی نظامی حمص ثبت نام کرد ، در سال ۱۹۵۲ فارغ التحصیل شد و از سال ۱۹۵۲ در مدرسه هوایی حلب شروع به تحصیل کرد. وی در سال ۱۹۵۴ خلبان جنگی شد و در این مقام از خود برجسته شد. (وی در طی عملیات سوئز یک هواپیمای انگلیسی را سرنگون کرد.) اسد در مصر تحصیل کرد و سپس به مدت یازده ماه در سال ۱۹۵۸، در اتحاد جماهیر شوروی تحصیل کرد ، و در آنجا یاد گرفت که چگونه میگ ۱۵ و ۱۷ را پرواز کند و برخی از زبان روسی را آموخت. در طول سالهای جمهوری متحد عربی، وی فرماندهی یک اسکادران جنگنده شبانه در نزدیکی قاهره را بر عهده داشت.
اسد از اوایل سال ۱۹۴۵ در سیاست فعال بود و ابتدا به عنوان رئیس کمیته دانشجویان در کالج د لاذقیه و سپس به عنوان رئیس اتحادیه ملی دانشجویان فعالیت می کرد. در حالی که هنوز دانشجو بود، اسد به دلیل فعالیت های سیاسی توسط مقامات فرانسه زندانی شد. وی بلافاصله پس از ایجاد حزب بعث در سال ۱۹۴۷ (که وی را به یکی از اعضای اولیه حزب تبدیل کرد) به حزب پیوست. حتی با رسیدن به صفوف نظامی، همچنان در حزب بعث فعال بود. در سال ۱۹۵۹، در زمان تبعید خود در مصر، اسد به تأسیس کمیته نظامی و سازماندهی فعالیت های آن کمک کرد. در آن زمان، او همچنین روند یک دهه تحکیم موقعیت خود را در نیروهای مسلح سوریه آغاز کرده بود.
اسد در سال ۱۹۶۱ شخصیت قدرتمندی بود، بنابراین رهبران محافظه کار که اواخر همان سال (پس از انحلال جمهوری متحد عربی) قدرت را در دمشق به دست گرفتند ، وی را مجبور به استعفا از سمت خود به عنوان سروان و تصدی پست جزئی در وزارت حمل و نقل کردند. اما اسد به مشارکت در فعالیت های کمیته نظامی ادامه داد و در ۲۹ مارس ۱۹۶۲ به یک کودتا شکست خورده پیوست ، پس از آن به طرابلس ، لبنان گریخت، جایی که توسط مقامات دستگیر و به مدت ۹ روز زندانی شد، و سپس به سوریه تحویل داده شد. علیرغم این ماجرا، وی نقش مهمی در کودتای ۱۹۶۳ ایفا کرد و با فراخواندن در ارتش و افزایش درجه شهابی سریع دریافت کرد و از سرگرد در اوایل سال ۱۹۶۳ به سرلشکر در اواخر ۱۹۶۴ و آریابود در ۱۹۶۸ منتقل شد. ( او در سال ۱۹۷۰ یا ۱۹۷۱ از ارتش استعفا داد.) اسد در سال ۱۹۶۳ فرماندهی نیروی هوایی را بر عهده گرفت و این را به عنوان پایگاه قدرت خود قرار داد تا در طی سالهای آشفتگی بعدی، كل نیروهای مسلح را تحت كنترل خود درآورد.
حمایت اسد از شورش در فوریه ۱۹۶۶ در کودتایی که علویان را به قدرت رساند سرنوشت ساز بود. پاداش وی بود که تنها بیست دقیقه پس از اعلام رژیم جدید, به عنوان وزیر دفاع منصوب شود. این موقعیت جدید به اسد فرصتی داد تا اختیارات خود را فراتر از نیروی هوایی، به ویژه به نیروهای رزمی ارتش گسترش دهد. سپس کودتای اسد در نوامبر ۱۹۷۰ اوج قدرت گرفتن علویان در سوریه بود.
نتیجه گیری
نحوه صعود علوی، بسیاری از فرهنگ سیاسی سوریه را نشان می دهد ، که به ارتباطات پیچیده بین ارتش ، احزاب سیاسی و جامعه قومی اشاره دارد. حزب بعث، ارتش و علویان به طور همزمان برخاستند. اما کدام یک از این سه بیشترین اهمیت را داشته است؟ آیا حاکمان جدید بعث هایی بودند که اتفاقاً سربازان علوی بودند یا سربازانی بودند که اتفاقاً بعث های علوی بودند؟ در حقیقت ، فرمول سوم دقیق ترین است: اینها علویانی بودند که اتفاقاً بعث و سرباز بودند.
درست است که حزب و ارتش بسیار مهم بودند، اما در نهایت این انتقال قدرت از اهل سنت به علوی بود که بیشترین اهمیت را داشت. وابستگی علوی بدون انکار کردن از نقشهای مهم حزب و ارتش ، سرانجام حاکمان سوریه را تعریف کرد. حزب و شغل مهم بود، اما ، همانطور که اغلب در سوریه اتفاق می افتد ، وابستگی های قومی و مذهبی در نهایت هویت را تعریف می کنند. دیدن رژیم اسد در درجه اول از نظر ماهیت بعث یا نظامی اش، نادیده گرفتن کلید سیاست سوریه است. وابستگی فرقه ای از اهمیت حیاتی برخوردار است. همانطور که در طول قرن ها ، فرقه از یک فرد بیش از هر ویژگی دیگری اهمیت دارد.
پاسخ سنی ها به حاکمان جدید که عمدتاً جنبه ای فرقه ای داشته است ، این دیدگاه را اثبات می کند. مخالفت گسترده سنی ها - که حدود ۶۹ درصد از جمعیت سوریه را تشکیل می دهند - با یک حاکم علوی، سازمان اخوان المسلمین را به چالش کشیدن دولت با روش های خشونت آمیز ، حتی تروریستی برانگیخته است. اخوان المسلمین اگرچه تاکنون ناموفق بوده است ، در موارد متعددی تقریباً رژیم را سرنگون کرده است.
اجتناب ناپذیر به نظر می رسد که علوی ها - با وجود تمام قدرت فعلی خود - هنوز یک اقلیت کوچک و مطرود - سرانجام کنترل خود بر سوریه را از دست بدهند. وقتی این اتفاق می افتد، احتمالاً که درگیری هایی در امتداد خطوط فرقه ای انجام می شود ، با نبرد کلیدی بودن درگیری بین حکام علوی و اکثریت سنی ، منجر به سقوط آنها خواهد شد. از این لحاظ، سقوط علوی ها - خواه از طریق ترور شخصیت های برجسته ، کودتای کاخ یا شورش منطقه ای - احتمالاً ظهور آنها شباهت خواهد داشت.
به روزرسانی ۱۵ ژوئن ۲۰۰۰: همانطور که در آخرین پاراگراف فوق آمده است: سقوط علویان واقعاً اجتناب ناپذیر است، اما با جانشینی بشار اسد پس از مرگ پدرش حافظ اسد در ۱۰ ژوئن، حکومت علوی در سوریه ادامه دارد.
بروزرسانی ۱ مارس ۲۰۱۰: "امروز علوی های سوریه تنها اقلیت مذهبی حاکم در جهان اسلام هستند." با این گفته شگفت آور، یوت تالحمی، سابقاً از دانشگاه حیفا ، مقاله مهم خود را تحت عنوان "فتواها و نُصَیریه / علویان سوریه" در میدل ایسترن استادیز آغاز می کند.او فتواهای که خصمانه به علویان از قبل از قرن بیستم و سه فتوا دوستی از قرن بیستم را بررسی می کند،، با این استدلال که "این فتاوا تاریخ نصیریان را شکل داده است." این یکی از معدود تحقیقاتی است که پیش می رود با موضوع مقاله بالا انجام شود.
به روزرسانی ۲۱ ژوئن ۲۰۱۲: همزمان با آغاز مبارز فرقه ای سنی و علوی، سرانجام تحلیل های این موضوع در حال ظهور است. یکی از اینها: آیشه تکدال فیلدیش، "ریشههایرقابتعلوی-سنیدرسوریه," میدل ایست پالسی، تابستان ۲۰۱۲، صص ۱۴۸-۱۵۶.