ایالات متحده با یک دشمن جدید، مسلمان بنیادگرا تندرو شیعه روبرو است. وی برای اولین بار با به قدرت رسیدن آیت الله روح الله خمینی در سال ۱۹۷۸ ظاهر شد و در سالهای بعدی خطرناک تر شده است. ایدئولوژی ، تاکتیک ها و اهداف وی باعث می شود که این دشمن با دشمنانی که در گذشته روبرو بوده اند بی شباهت باشد. دامنه جاه طلبی اصولگرای رادیکال مشکلات جدیدی را ایجاد می کند, و شدت هجوم او علیه ایالات متحده راه حل های فوری مطالبه میکند .
حمله به آمریکایی ها
در ابتدا، مشکلات ناشی از بنیادگرایان تندرو محدود به ایران بود. اینها از زمان شورش علیه شاه ایران در سال ۱۹۷۸ آغاز شد، زمانی که آنها گاه به گاه به آمریکایی ها حمله می کردند. (مشهورترین قربانیان آمریکایی آنها دو کارمند سیستم داده های الکترونیکی راس پرو بودند که بدون هیچگونه اتهامی در زندانی تهران انداخته شدند و در نهایت توسط تیم خصوصی استخدام شده توسط پرو نجات یافتند).
اگرچه تا زمان رسیدن به قدرت خمینی بیشتر آمریکایی ها ایران را ترک کرده بودند ، تعداد اندکی از آنها که باقی ماندند با شرایط ناخوشایند روبرو شدند. به ویژه ، سفارت ایالات متحده در تهران به نماد خصومت بنیادگرایان تبدیل شد. در فوریه ۱۹۷۹ توسط پیروان خمینی به طور خلاصه توقیف شده ، سپس برای بار دوم در ماه نوامبر تصاحب شد و به مدت ۴۴۴ روز نگهداری شد.
مسئله گروگانگیری در ایالات متحده بسیار مورد توجه قرار گرفت، اما ایران به سرعت و با سپاس از لحظه حل مسئله خاص فراموش شد. خاطرات بد، دسترسی محدود و انبوهی از تبلیغات خصمانه باعث شد ایران از شعور ملی ناپدید شود. اما عکس این اتفاق نیفتاد. ایرانیان وسواس خود را در مورد ایالات متحده حفظ کردند. بنیادگرایان تندرو حاکم بر ایران، به زودی آشکار شد، بیرون راندن آمریکایی ها از ایران را تنها گام نخست در یک کارزار گسترده تر می دانستند.
بلافاصله پس از به قدرت رسیدن ، رژیم خمینی شروع به ایجاد و کمک به گروههای بنیادگرای رادیکال در کشورهای دیگر کرد. اینها از آن زمان به بعد به عنوان نیرویی شناخته می شوند که در چندین قسمت از خاورمیانه حساب می شود. مهمترین آنها الدعوای عراق ، جبهه اسلامی برای آزادی بحرین و چندین سازمان در لبنان از جمله حزب الله ، امل اسلامی و جهاد اسلامی است. علاوه بر تلاش های خود برای به دست آوردن قدرت برای بنیادگرایان شیعه ، چندین نفر از این گروه ها علیه ایالات متحده اسلحه برداشته اند.
اگرچه حملات مورد حمایت ایران به آمریکایی ها در بسیاری از نقاط انجام شده است، آنها فقط در لبنان و به دلایل مشخص موفق بوده اند. لبنان بنیادگرایان تندرو را، همانطور که یک دهه قبل با سازمان آزادیبخش فلسطین، مزیت بی نظیر آزادی از کنترل دولت را ارائه داد. شرایط آنارشیک در لبنان این کشور را به یک پایگاه ایده آل برای تروریسم ایرانی علیه ایالات متحده تبدیل کرده است. با عزم کافی ، گروه های زوری می توانند به عنوان موسسه ها شبه حاکم در لبنان فعالیت کنند.
این حواشی گروههای شیعه, استفاده از هرج و مرج لبنان برای اقدام کردن یک سلسله حملات قابل توجه علیه آمریکایی ها پس از آوریل ۱۹۸۳ کردند. حوادث اصلی شامل:
- ۲ بمب گذاری در سفارت ایالات متحده در بیروت در ۱۸ آوریل ۱۹۸۳ و ۲۰ سپتامبر ۱۹۸۴
- بمب گذاری در سفارت در کویت ، در ۱۲ دسامبر ۱۹۸۳
- توطئه ای علیه سفارت در رم در نوامبر ۱۹۸۴ به سختی خنثی شد.
- تخریب پادگان تفنگداران دریایی ایالات متحده در بیروت در ۲۳ اکتبر ۱۹۸۳، کشته شدن ۲۴۱ سرباز.
- آدم ربایی دیوید اس داج، رئیس دانشگاه آمریکایی بیروت برای یک سال (۱۷ ژوئیه ۱۹۸۲ تا ۲۱ ژوئیه ۱۹۸۳)
- قتل یکی دیگر از رئیس دانشگاه آمریکایی بیروت، مالکوم کر، در ۱۸ ژانویه ۱۹۸۴
- ربودن حداقل پنج آمریکایی از خیابانهای بیروت بین مارس ۱۹۸۴ تا ژانویه ۱۹۸۵
- شکنجه و قتل دو آمریکایی در هواپیمای ربوده شده در تهران در اوایل دسامبر ۱۹۸۴
یک گروه بنیادگرا تقریباً پس از هر حادثه مسئولیت خشونت را به عهده گرفت. بنیادگرایان همچنین به اهداف سایر کشورها ، به ویژه کشورهای فرانسه و اسرائیل حمله کردند.
این حملات منجر به سه سوال اصلی می شود. اصولگرایان انتظار دارند با حمله به آمریکایی ها به چه نتیجه برسند؟ نقش ایران در خشونت چیست؟ و دولت ایالات متحده برای محافظت از شهروندان خود چه اقداماتی را می تواند انجام دهد؟
حمله به تمدن غرب
هدف از حمله به ایالات متحده چیزی جز اخراج تمدن غرب از خاورمیانه نیست. این بسیار جسورانه است ، غیرممکن به نظر میرسد. در واقع ، ماهیت بیگانه و دامنه جاه طلبانه آرمان های بنیادگرایانه ، جدی گرفتن بسیاری از غربی ها را به همان اندازه که لیاقت آن را دارند ، دشوار می کند. اما تعداد کمی آیت الله خمینی را هنگام اعلام برنامه های خود برای ساختن یک جامعه اسلامی در ایران ، به قول او ایمان آوردند و وی این کار را انجام داد. اگر هیچ چیز دیگری نباشد ، سوابق وحشیانه رادیکال ها برای توجه بسیار نزدیک به برنامه های آنها را مطالبه میکند.
اصولگرایان با دو نگرانی مشخص به زندگی عمومی نزدیک می شوند. نخست ، آنها در هر حوزه زندگی دوگانگی های سختی را ترسیم می کنند و همه چیز را به اسلامی و غیر اسلامی ، مسلمان و غیر مسلمان تقسیم می کنند. این ، به عنوان مثال ، در مورد غذا ، فرهنگ ، افراد و دولت ها صدق می کند. دوم ، آنها به طرز دردناکی سنگینی افول مسلمانان را احساس می کنند. افتخارات دوره قرون وسطایی ، واقعی و خیالی ، اغلب ساخته می شوند و با عقب ماندگی ، فقر و ضعف امروز مقایسه می شوند. در مواجهه با این وضعیت ، اصولگرایان درگیر چالشی برای ساختن دوباره عظمت, وفاداران خدا روبرو میشوند.
آنها طرفدار این هستند که مسلمانان در اسلام به دنبال راه حل هستند و معتقدند که برتری مسلمانان تنها با پیروی دقیق از آموزه ها و مقررات اسلامی بدست خواهد آمد. بنیادگرایان بر این باورند که مصائب مسلمانان در دوران معاصر از تلاشهای نادرست در تقلید از غرب ناشی می شود. آنها متذکر می شوند که بسیاری از مسلمانان از حدود سال ۱۸۰۰ شروع به اتخاذ رویه های غربی کردند، به این امید که با انجام همان کاری که اروپاییان داشتند، به آنچه که داشتند ، دست یابند. البته در این روند، این مسلمانان از اسلام فاصله گرفتند ، این از دیدگاه اصولگرایان یک اشتباه اساسی است.
اما تثبیت اسلام به عنوان راهنمای زندگی مدرن ، عوارضی را در پی دارد. گرچه بنیادگرایان اصرار دارند که آنها فقط به روش های قدیمی بازمی گردند ، اما راه حل هایی که آنها از اسلام می طلبند فراتر از محدوده سنتی این دین است. به ویژه ، آنها به دنبال هدایت اسلامی در مورد توزیع قدرت اقتصادی و سیاسی هستند. بنیادگرایان اسلام را به یک ایدئولوژی ، یک جایگزین تمام عیار برای لیبرالیسم ، کمونیسم ، فاشیسم ، دموکراسی و سایر ایدئولوژی های غرب تبدیل می کنند.
بنیادگرایان, به عنوان مانع اصلی در تاسیس از ایدئولوژی اسلامی، آمریکا و اروپای غربی, که تاثیرات گسترده و عمیقی در کشورهای اسلامی داشته است, میبینند. بنیادگرایان راههای غرب را اغواگرانه و شیطانی قلمداد می کنند، که معتقدین را از دین واقعی فرار می دهند و آنها را فریب و بیمار می کنند. آنها برای نجات مسلمانان تلاش می کنند تا وسوسه تمدن غرب را از بین ببرند. از این رو حذف, حضور غربی و به ویژه آمریکایی از سرزمین های مسلمان یک اولویت بنیادگرایانه است.
آمریکا به دلیل اندازه ، پویایی و سیاست خارجی اخلاقی برجسته است. به دلیل قدرت بی نظیر اقتصادی ، نظامی و سیاسی آن, و به دلیل برجستگی فرهنگی آن, آمریکا چنان غالباً در لبه اول تمدن قرار دارد که بنیادگرایان تقریباً ناگزیر آن را به عنوان دشمن اصلی خود انتخاب می کنند.
اگرچه جذابیت قدرتمند فرهنگ آمریکایی همه اصولگرایان را ناراحت می کند، تعداد کمی از آنها در موقعیت مبارزه با آن قرار دارند. بیشتر آنها بیشترین توجه خود را به تبلیغ در مساجد و دور ماندن از سر راه مسئولان اختصاص می دهند. فقط در ایران ، جایی که بنیادگرایان رادیکال به قدرت رسیده اند ، مسئله تهدید فرهنگی آمریکا می تواند مورد توجه لازم قرار گیرد. و رهبران ایران این مبارزه را بسیار جدی می گیرند. به عنوان مثال، محمد موسوی خوئینیها، رهبر حمله به سفارت ایالات متحده در تهران در سال ۱۹۷۹ ، هدف اصلی انقلاب ایران را "ریشه یابی" فرهنگ آمریکایی از کشورهای مسلمان تعریف کرد.
تروریسم علیه ایالات متحده
اما چگونه می توان این کار را انجام داد؟ دیپلماتیک ، اقتصادی ، اخلاقی و سایر روش های اقناع مسالمت آمیز نمی تواند کارساز باشد ، زیرا بدیهی است که آمریکایی ها به راحتی وسایل خود را جمع نمی کنند و خاورمیانه را ترک نمی کنند. پیروان خمینی بنابراین به زور متوسل می شوند و ابزار اجباری مناسب ترین روش برای آنها تروریسم است. تروریسم اختلاف در سطح قدرت بین ایران و ایالات متحده را کاهش می دهد و تهران را قادر می سازد قدمهایی را که در دسترس واشنگتن نیست ، بردارد. به گفته یک شاهزاده سعودی: "این کشورهای کوچک می دانند که تنها افرادی که جلوی ابرقدرت آمریکایی را گرفته اند تروریست بوده اند. آنها شما را در ویتنام متوقف کردند. آنها شما را در ایران متوقف کردند. آنها شما را در لبنان متوقف میکنند. به همین دلیل آنها حمله به تو. این تنها راه است. " بسیاری از حملات مرگبار به آمریکایی ها از سال ۱۹۷۹ به بعد آشکار می کند که رهبران ایران قصد استفاده کامل از این مزیت را دارند.
با تکرار حوادث ضد آمریکایی الگویی پدیدار می شود. مسلمانان بنیادگرا اصولاً وحشت را علیه آمریکایی های مرتبط با نهادهای بزرگ می کنند. توجه داشته باشید که وابستگی پنج آمریکایی در خیابانهای بیروت که در سال بعد از مارس ۱۹۸۴ به گروگان گرفته شده اند:ویلیام باکلی ، یک افسر سیاسی در سفارت ایالات متحده, جرمی لوین، خبرنگار کیبل نیوز نتورک ؛ پیتر کیلبورن ، کتابدار در دانشگاه آمریکایی بیروت ؛ کشیش بنیامین ویر، روحانی پروتستان و روحانی لارنس ام جنکو، کشیش کاتولیک روم. هر یک از این مردان نمایندگ موسسه ای است که از جانب حکام ایران و عوامل آنها تهدیدآمیز تلقی می شود: دولت آمریکا ، رسانه ها ، مدارس و کلیساها.
جای تعجب نیست که دولت ایالات متحده بزرگترین دشمن اصولگرایان است. بنابراین تأسیسات رسمی آمریکا هدف اولویت حملات بنیادگرایان قرار گرفته است. آنها با رسانه ها به شدت نسبت به آنچه تعصب ضد اسلامی تلقی می شود ناراحت هستند. بهتر است که آنها جهان اسلام را ترک کنند و اطلاعاتی برای تحریف نداشته باشند. دانشگاهها به دلیل تاثیر عمیقی که بر جوانان مسلمان وارد می کنند ، خطرات خاصی را تهدید می کنند. همانطور که آیت الله خمینی توضیح داد ، "ما از تحریم های اقتصادی یا مداخله نظامی نمی ترسیم. آنچه از آن میترسیم دانشگاه های غربی است." مبلغان به عنوان خطوط مقدم تلاشهای چند صد ساله مسیحیان در سرقت مسلمانان از ایمانشان تلقی می شود.
با فرض اینکه نفرت آنها از غرب متقابلاً متقابل است ، بنیادگرایان تندرو گمان می کنند که همه آمریکایی های مقیم جهان اسلام جاسوسی می کنند. بنابراین ، جهاد اسلامی پنج گروگان آمریکایی در لبنان را به "فعالیت های خرابکارانه" متهم کرد: "این افراد از روزنامه نگاری، آموزش و مذهب به عنوان پوشش استفاده می کنند و در واقع آنها مامورهای سیا هستند." رادیکال ها معتقدند که تلاش های آنها همانطور که غرب آنها را تهدید می کند ، غرب را تهدید می کند.مانند که آمریکایی ها مشکل با تصور کردن وسواس بنیاد گرایان نسبت به خودشان را دارند،در تصور بی تفاوتی آمریکا نسبت به خود مشکل دارند.
اصولگرایان اهداف خود را برای ادامه و حتی تسریع در تهاجم خود علیه آمریکایی ها پنهان نمی کنند. در نوامبر ۱۹۸۴، یکی از اعضای جهاد اسلامی تهدید کرد که "تمام منافع آمریکا را در لبنان منفجر خواهم کرد"سخنگو روشن کرد که چه کسی هدف قرار خواهد گرفت: "ما این هشدار را به هر فرد آمریکایی ساکن لبنان می دهیم." دو ماه بعد ، این تهدید دوباره مطرح شد: "پس از تعهدی که به جهانیان داده ایم که هیچ آمریکایی در خاک لبنان باقی نمی ماند و پس از اولتیماتومی که ما برای ترک بیروت به شهروندان آمریکایی خدمت کرده ایم ، پاسخ ما به بی تفاوت شان را دادیم, ربایی آقای جنکو بود, .... همه آمریکایی ها باید لبنان را ترک کنند. " در پاسخ ، سخنگوی وزارت امور خارجه اعلام كرد كه "آمریكا قرار نیست از لبنان خارج شود." پس از آن جهاد اسلامی پاسخ داد، پنج گروگان آمریکایی "در حال حاضر در بازداشت ما هستند تا آنها را به عنوان جاسوس محاکمه کنند ... [آنها] مجازات سزاوار آنها را دریافت خواهند کرد." چنین محاکمه هایی ممکن است برگزار شود.
حملات آتی به آمریکایی ها احتمالاً علیه همه موسساتی که قبلاً مورد حمله قرار گرفته اند و همچنین یک اضافه قابل توجه دیگری, شرکت های چند ملیتی صورت خواهد گرفت. بانک های آمریکایی ، تولیدکنندگان نفت ، خطوط هوایی ، خرده فروشان بنزین و مواردی در خاورمیانه گسترده است. این آنها را به یک هدف اجتناب ناپذیر تبدیل می کند. حمله به سازمانهای تجاری به شدت احساس خواهد شد زیرا آنها نمی توانند ضربات زیادی را جذب کنند. آنها به محض اینکه هزینه و تلاش برای کنار آمدن با تروریسم بیش از منافع حاصل از ماندن باشد ، آنها را ترک خواهند کرد.
سفارتخانه ها ، دفاتر خبری ، مدارس و کلیساها چنین قانون مشخصی ندارند. احتمالاً مدت بیشتری در خاورمیانه باقی خواهند ماند. اما آنها فقط با شدن احتیاط بیشتر و با افزودن چندین لایه محافظتی در این زمینه باقی خواهند ماند. مطمئناً چنین اقداماتی موثر است ، اما تعداد های لیست نشده و سنگر ها ، از کارآمدی این نهادها می کاهد - دقیقاً همان چیزی که بنیادگرایان می خواهند.
اگر به زودی گام برداشته نشود، آنها در موقعیتی قرار خواهند گرفت که آمریکایی ها را مجبور به عقب نشینی از بسیاری از مناطق خاورمیانه کنند. این نه تنها نیروهای بنیادگرایی رادیکال را تقویت می کند ، بلکه فرصت های خارق العاده ای را برای اتحاد جماهیر شوروی ایجاد می کند. چه چیزی بهتر برای شوروی باشد تا ناپدید نفوذ آمریکا در این منطقه بحرانی و مخفی شدن نهادهای آن؟
مسئولیت ایرانی
نه هر اقدام تروریستی علیه آمریکایی ها نمی تواند به طور مستقیم یا بی چون و چرا با دولت ایران در ارتباط باشد، اما شواهد و مدارک قاطعانه نشان می دهد که روابط قوی بین تهران و بنیاد گرایان تندرو وجود دارد.
مسلمانان بنیادگرا تندرو برای اولین بار در دسامبر سال ۱۹۷۹ از ایران به منطقه بعلبک لبنان وارد شدند. اگرچه برای جنگ با اسرائیل اعزام شدند ، تعداد اندک و آموزش ضعیف آنها را بی اثر کرد. گروه دوم ایرانیان سپس در ژوئن ۱۹۸۲ به لبنان رفتند. این سربازان به جای تلاش برای حمله به اسرائیل، از آشفتگی متعاقب حمله اسرائیل برای سازماندهی و تأسیس شیعیان جنوب لبنان استفاده کردند. آنها اتحادیه هایی با سازمان های لبنانی مانند امل اسلامی تشکیل دادند و سرانجام یک دولت اسلامی در بعلبک در امتداد خطوط ایرانی تأسیس کردند. ایرانیان بیشتری به بعلبک اعزام شدند. تعداد آنها در پایان سال ۱۹۸۲ حدود ۱۵۰۰ بود. پول و اسلحه تهیه شده توسط ایران بیشتر لبنانی ها را به ارمغان آورد. طبق روزنامه لبنانی "ال نهار," حزب الله, که فقط یك سازمان بنیادگرا است، در سپتامبر ۱۹۸۳ حدود ۳۰۰۰ مبارز را داشت. برآوردهای اخیر تعداد آن را در حدود ۵۰۰۰ نفر اعلام كرد.
جنبش لبنان علناً اعلام می کند که از خمینی الهام گرفته است. به گفته یکی از اعضای جوان حزب الله ، "ما یک انقلاب اسلامی هستیم ... ایران تاثیر زیادی بر ما گذاشت." هنگامی که سپاهیان حزب الله در سپتامبر ۱۹۸۳ نماز جمعه در بعلبک را ترک کردند ، تلویزیون تهران خاطرنشان کرد که "صفوف آنها توسط مقامات مذهبی مسلمان هدایت می شد که حمل بنرهایی که ضرورت گسترش انقلاب اسلامی [ایران] و مبارزه با دشمنان اسلام را اعلام کرد." نقاشی های در بسیاری از دیوارهای بیروت با معجزات بیشتر: "ما همه خمینی هستیم".
شیعیان لبنان غالباً شعارها و اهداف دولت ایران را در پیش می گیرند. اخیراً به نقل از یکی از اعضای حزب الله گفت: "شعار ما مرگ بر آمریکا در جهان اسلام "است. دیگری حتی بلند پروازانه تر بود: "آینده برای مسلمانان است. اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده می خواهند زمین را تسخیر کنند. با امام خمینی می توانیم موفق شویم این نیروها را بیرون بیاوریم ، این نیروها را نابود کنیم."
دو طرف در مورد ارزش تروریسم علیه ایالات متحده توافق دارند. حسین موسوی، رهبر امل اسلامی ، حمله سال ۱۹۸۳ به پادگان تفنگداران دریایی را "عملی خوب" خواند. به نوبه خود، رسانه ها در تهران این حمله را به عنوان عملی "مقاومت مردمی" به تصویر کشیدند. یک تحریریه ایرانی نوشت که "سربازان آمریکایی مانند فرعونیان در زیر آوار معبد خود کشته شده اند" و دولت ایران به طور آشکار از محکوم کردن این حمله و سایر حملات انتحاری اجتناب کرد. در هواپیماربایی هواپیمایی کویت ، تبانی بین دولت ایران و تروریست ها تقریباً قطعی به نظر می رسید. با توجه به این حادثه ، سید علی خامنه ای ، رئیس جمهور ایران اذعان کرد که "جنبش اسلامی و موضع ضد صهیونیستی و ضد آمریکایی لبنان مورد حمایت جمهوری اسلامی ایران است."
کنترل ایرانی اگرچه به سختی قابل ردیابی است, معلوم است. بیشتر بودجه ، سلاح و تخصص سازمانی جنبش ها از ایران است. به گفته یک رهبر حزب الله در لبنان: "خمینی رئیس بزرگ ماست. او دستوراتی را به روسای ما می دهد که آنها را به ما می دهند. ما رئیس دقیق نداریم ، اما یک کمیته داریم."
راه حل های دیپلماتیک
تروریسم بنیادگرایانه چالشی جدید برای آمریکایی ها است. دشمنان دیگر ایالات متحده از تروریسم استفاده می کنند تا سیاست های خاص دولت را تغییر دهند, اما هدف اصولگرایان چیزی کمتر از اخراج آمریکایی ها - افراد و سازمان های خصوصی و همچنین مقامات دولتی - از خاورمیانه و جهان اسلام ندارند. همانطور که حسین موسوی توضیح داد، "ما نمی جنگیم تا دشمن ما را بشناسد و چیزی به ما پیشنهاد دهد. ما برای نابودی دشمن می جنگیم."
دقیقاً به این دلیل که اهداف بنیادگرایان مسلمان بسیار گزاف است ، تدوین راهبردهای علیه تروریسم ایرانی دشوار است. مماشات، که معمولاً همیشه پاسخ نادرست، در اینجا کاملاً دور از ذهن است. دولت ایالات متحده نمی تواند خاورمیانه را کنار بگذارد ، چه رسد به این که بتواند شهروندان آمریکایی را مجبور به این کار کند. بعلاوه، اکثریت مسلمانان خاورمیانه نمیخواهند که آمریکایی ها ترک کنند.
به غیر از اقدامات دفاعی یا مماشات ، ایالات متحده چه اقداماتی می تواند برای جلوگیری از حوادث بعدی انجام دهد؟ دو رویکرد پاسخ های احتمالی را ارائه می دهد: دیپلماسی و تلافی جویی.
تلاش های دیپلماتیک معطوف به تهران یا گروه های بنیادگرا در لبنان تقریباً بی فایده است ، زیرا هیچ یک چیزی کمتر از اخراج آمریکایی ها از منطقه نخواهند پذیرفت. در عوض ، دیپلماسی باید متمرکز بر یافتن متحدان در نبرد با بنیادگرایان تندرو در میان کسانی باشد که از قدرت خود می ترسند. بسیاری از فرانسوی ها توسط آنها کشته شده اند و خشونت آنها به کویت و ایتالیا گسترش یافته است. اسرائیلی ها، در کمال شوک ، گروههای شیعه در جنوب لبنان را وحشی تر از سازمان آزادیبخش فلسطین می دانند. سایر جناح ها در لبنان از احتمال افزایش قدرت شیعه ترس دارند. و شیعیان لبنان که بنیادگرایان رادیکال نیستند تجاوزات متدینین خود را مخالفت می کنند.
این لیست به طرز مهیبی طولانی است ، اما باید شک کرد که هر یک از کشورها مایل به صرف گنجینه یا خون زیادی در لبنان هست. و دیگر لبنانی ها نشان داده اند که دیگر نمی توانند اصولگرایان را در خود داشته باشند.
فقط یک کشور می تواند مداخله کند: سوریه. اگر مقامات سوریه تمایل به انجام این کار داشته باشند، می توانند از چند طریق با قدرت بنیادگرای لبنان برخورد کنند. مجراهایی که از تهران پول ، اسلحه و سایر اشکال کمک آورد, می توانند قطع شوند. سایر جناح های لبنانی می توانند علیه شیعیان کمک کنند. یا می توان از نیروهای سوریه به همان هدف استفاده کرد.
اما چرا حافظ اسد مداخله را انتخاب می کند؟ به دو دلیل, از زمان آغاز جنگ داخلی لبنان در سال ۱۹۷۵، نگرانی اصلی سوریه جلوگیری از کنترل کشور توسط هر جناحی بوده است. هنگامی که مارونی ها در سال ۱۹۷۵ حکومت کردند ، دمشق از نیروهای شورشی حمایت کرد. از آنجا که شورشیان ، از جمله سازمان آزادیبخش فلسطین ، در سال ۱۹۷۶ تهدید به تصرف قدرت کردند، چرخشی ناگهانی ایجاد کرد و از مارونی ها حمایت کرد. همانطور که مارونی ها با قوی جدیدی در سال ۱۹۷۶ ظهور کردند ، سوری ها دوباره از شورشیان حمایت کردند. یکی از جناح های شورشی، شیعیان ، اکنون تهدید به کنترل بیشتر مناطق لبنان شده است و رهبران سوریه مطمئناً باید برای جلوگیری از آنها آماده شوند.
کنترل لبنان توسط شیعیان, سوریه را از راه دیگری نیز تهدید می کند. بنیادگرایان در سوریه به رهبری سازمان اخوان المسلمین خطرناکترین مخالفت با دولت سوریه را تشکیل می دهند. دولت در برای اخوان را چنان نگران بودند که مقامات, عضویت در این گروه را در ژوئیه ۱۹۸۰ جرم دانستند. در دسامبر ۱۹۸۰، نیروهای ارتش سوریه به یک اردوگاه اخوان المسلمین در اجلون در اردن حمله کردند و دو کشور را به جنگ نزدیک کردند. با توجه به این نگرانی ، دمشق باید بسیار نگران باشد که ممکن است بنیادگرایان در لبنان به همکاران سنی خود در سوریه کمک کنند. اعلامیه عفو اعضای اخوان المسلمین در ژانویه ۱۹۸۵ ممکن است حاکی از آن باشد که دولت ، از ترس ائتلاف اصولگرایان ، می خواهد مخالفت خود را آرام کند. در این صورت ، دمشق دلیل روشنی برای مخالفت با بنیادگرایان شیعه در لبنان خواهد داشت.
توافق آمریکایی ها با رئیس جمهور حافظ اسد آسان نخواهد بود، اگر برای هیچ دلیل دیگری که سیاست های آنها سالها در جهت مخالف بوده است. با این وجود، این دو دولت - و همچنین سایر ایالت ها و بیشتر شهروندان لبنانی - بسیاری می دانند که منافع مشترک آنها در سرکوب شیعیان رادیکال لبنان است.
ایالات متحده ممکن است مقامات سوریه را در این مسیر تشویق کند ، شاید با نشان دادن تمایل به تعامل با دمشق در مورد سایر مسائل. تحقیق در مورد خواسته های سوریه می تواند زمینه های همکاری را ایجاد کند. یا ایالات متحده می تواند انعطاف پذیری را در مورد بازنگری برنامه رایگان برای گنجاندن سوریه, یا میتواند میانجیگری فعال تر بین سوریه و اسرائیل ارائه دهد, نشان دهد.
تلافی جویی
تلاش های دیپلماتیک باید سعی شود اما انتظار نمی رود نتیجه ای به بار آورد. آنها نمی توانند جایگزین تمایل برای مقابله با نیرو شوند. در تأمل درباره استفاده از خشونت ، هدف آمریکا باید یافتن گامهایی باشد كه باعث دلسردی بیشتر حوادث تروریستی شود. مثل همیشه ، بسیاری از محدودیت ها دست آمریکایی ها را بسته است. برای شروع ، سه ملاحظه, یک حمله مستقیم به ایران را رد می شود.
اولاً، ایالات متحده نمی تواند اقداماتی را انجام دهد كه نتیجه رسید در اتحاد جماهیر شوروی را به داخل ایران آورده شد، زیرا این امر كنترل شوروی بر خلیج فارس را تسهیل می کند و جریان نفت آن منطقه را حتی بیش از حد آسیب پذیرتر می کند. محدودیت در جریان آزاد نفت می تواند مهمترین پیامدها را برای ایالات متحده و متحدانش داشته باشد که احتمالاً منجر به خنثی سازی ژاپن و تجزیه ناتو شود. نگاه داشتن اتحاد جماهیر شوروی در خارج از ایران و خلیج فارس باید بالاترین اولویت را در سیاست ایالات متحده داشته باشد. در این صورت ، واشنگتن نمی تواند با تدابیری که منجر به تجزیه سرزمین ایران شود ، شانس بر دارد. منافع آمریکا هرچند ناخوشایند از سیاستهای آیت الله باشد ، لازم است كه دولت تهران كنترل كل كشور را حفظ کند. همه بازیگران - شورشیان استانی ارتش عراق ، گروه های مخالف تبعیدی - که اقتدار تهران را کاهش میدهند با این منافع اساسی مغایرت دارند. ناامید کننده همانطور که هست ، ایالات متحده نباید قدرت دولت خمینی آسیب برساند.
دوم ، آماج ها نظامی ایران ممنوع است. حمله به آنها به معنای پیوستن به طرف عراق در جنگ خود علیه ایران است که پیامدهای نامطلوبی را در پی دارد. این امر واشنگتن را با متجاوز در جنگ عراق و ایران همسو می کند و آن را به یکی از سرکوبگر ترین رژیم های خاورمیانه گره می زند. این امر ایران را بیشتر به داخل اردوگاه شوروی سوق خواهد داد. و به دور از کاهش اقدامات ترور علیه شهروندان آمریکایی، همکاری با صدام حسین باعث افزایش آنها خواهد شد. به همین دلایل، همه آماج ها ایرانی با ارزش نظامی ، صرف نظر از ناچیز یا دور بودن ، و کلیه امکانات مهم اقتصادی ، مانند بندر صادر کننده نفت جزیره خارگ ، باید مصون باشند.
سوم ، ایالات متحده توسط معیارهای اخلاقی خود محدود شده است. نمی تواند از ایرانیان تقلید کند و بدون توجه به غیرنظامیان اعتصاب کند. ایالات متحده باید برخی معیارهای رفتاری را حفظ کند، حتی وقتی دشمنانش این کار را نکنند.
این سه محدودیت عملا اقدامات آمریکا علیه ایران را حذف می کند. حمله به برخی اهداف می تواند ثبات دولت را به خطر بیندازد. دیگران ایالات متحده را یک متحد عراق می کنند و برخی دیگر نیز با استانداردهای اخلاقی آمریکا مخالف هستند.
اگر ایران خود معاف از تلافی جوی است، عوامل آن در خارج از کشور - و به ویژه در لبنان - نباید معاف. ضربت علیه اصولگرایان تندرو در بعلبک از خطرات مرتبط با ضربه زدن به خود ایران جلوگیری می کند. این امر موجب بی ثباتی دولت در تهران نمی شود و ایرانیان در لبنان نیز درگیر جنگ با عراق نیستند. اما آنها فعالانه درگیر تروریسم هستند.
دولت ایالات متحده اغلب تهدید به تلافی علیه بنیادگرایان تندرو شده است ، اما هنوز کاری نکرده است. فیلیپ تاوبمن در نیویورک تایمز توضیح داد که چرا پس از بمب گذاری در سپتامبر ۱۹۸۴ در بیروت اتفاقی نیفتاد:
امروز [۴ اکتبر] مقامات گفتند که رئیس جمهور ریگان و دستیاران ارشد وی به دلایل عملی و سیاسی اجازه ضربت تلافی جویانه علیه حزب خدا [حزب الله] را نداده اند.
به گفته مقامات، دستیاران نظامی و اطلاعاتی به کاخ سفید توصیه کرده اند که از آنجا که رهبران و پیروان این گروه هرگز در یک مکان جمع نمی شوند ، حمله هوایی بی نتیجه بوده و کشته شدن غیرنظامیان بی گناه را به خطر می اندازد.
به کاخ سفید گفته شد که ورود نیروهای آمریکایی به طور مخفیانه برای انجام حمله کماندویی در بقاع نیز دشوار است.
به گفته مقامات، به همان اندازه مهم ، یک باور گسترده در میان دستیاران آقای ریگان وجود دارد که یک حمله تلافی جویانه علیه حزب خدا یا ایران فقط باعث تشدید حملات تروریستی علیه ایالات متحده می شود.
این دلایل عدم تحرک دیگر کافی نیست. اگر ایالات متحده توانایی حملات هوایی یا حملات کماندویی را نداشته باشد ، باید سریعاً توسعه یابد. نمی توان اجازه داد که دشمن در محاصره خود با افراد بی گناه مانع از استفاده همه زور از سوی آمریکا شود. و ترس از ایجاد حملات تروریستی بیشتر در خشم هواپیماربایی تهران هیچ وزنی ندارد. همانطور که وزیر امور خارجه جورج شولتز متذکر شده است ، "یک قدرت بزرگ ... باید مسئولیت عواقب ناشی از انفعال خود و همچنین عواقب عملکرد خود را داشته باشد."
تنها تردید جدی در مورد حمله به تاسیسات بنیادگرا در لبنان مربوط به کارایی است. آیا تعیین هزینه سنگین برای جنایات علیه امریکایی ها می تواند بازدارنده برای دشمن باشد؟ یا ابزار و اراده ای برای بازسازی امکانات وجود دارد؟
پاسخ این سوال به صورت انتزاعی دشوار است، زیرا دشمن گریزان است و ابزار او نامطمئن است. در عوض ، باید بر نکته معکوس تأکید کرد: عدم مجازات ، اصولگرایان را تشویق می کند تا ایالات متحده را به چالش بکشند. چگونه آنها می توانند قدرتی را تحقیر نکنند که می تواند هر از گاهی بدون ترس از مجازات مورد حمله قرار گیرد ، که از شهروندان خود محافظت نکند و از خشم کلامی فراتر نرود؟
زمان تلافی آمریکا فرا رسیده است. مجازات تروریست هایی که بیشتر درگیر و آسیب پذیر هستند - کسانی که در منطقه بعلبک هستند - بهترین فرصت برای محافظت از آمریکایی ها و منافع آنها در خاورمیانه است. اگر بتوان دولت سوریه را ترغیب به همکاری کرد ، بهتر است. اما اگر این شکست بخورد، ایالات متحده باید آماده یک درگیری پرهزینه و ناخوشایند باشد.
به سردبیر:
آمریکایی ها که زندگی در لبنان از مقاله از دنیل پایپس (جلد ۴ ، شماره ۱) متعجب و آشفته می شوند. این مقاله نه تنها در جزئیات مختلف خود بلکه در لحن کلی آن گمراه کننده و برای منافع آمریکا مضر است.
۱. در صفحه ۴ او چندین حمله تروریستی را ذکر کرده است که بدون هیچ مدرک محکمی گروههای شیعه را متهم می کند. یک تماس تلفنی ناشناس با ادعای مسئولیت از طرف گروه خاصی ممکن است معتبر باشد ، یا ممکن است نام این گروه برای پنهان کردن هویت واقعی تروریست ها اختراع شده باشد. (به عنوان مثال ، در سال ۱۹۵۴، اسرائیل منافع ایالات متحده را در قاهره و اسکندریه مورد حمله قرار داد، امیدوار بود که آمریکا مصر را مقصر بداند). به طور خاص، مسئولیت قتل مالکوم کر توسط هیچ گروهی ادعا نشده و دانشجویان شیعه که او را دوست خود می دانستند، عمیقاً در سوگ مرگ وی قرار گرفتند. علاوه بر این ، در بیروت و همچنین از ویلیام کواندت ، که حداقل دانشمند برابر نویسنده را است، به طور کلی پذیرفته شده است که این جنایت توسط افراط گرایان در انتهای مخالف طیف سیاسی و مذهبی از بنیادگرایان انجام شده است.
۲. در صفحات ۴-۵ پایپس آسیب پذیری آمریکا را ناشی از "سیاست خارجی اخلاقی" و "برجستگی فرهنگی" می داند. به سختی می توان یک سیاست خارجی را که مدتهاست سرکوب حقوق بشر را در چندین بخش از جهان چشم پوشی کرده و حتی از آن حمایت کرده است، اخلاقی نامید. به ویژه، حمایت ایالات متحده از شاه در برابر مردم ایران و رفتار وحشیانه اسرائیل با فلسطینی ها و لبنانی ها ، واکنشی علیه سیاست های غیراخلاقی ایجاد کرده است. در مورد فرهنگ آمریکایی ، بیشتر دنیا فقط جنبه مادی آن را می بینند. به عنوان مثال ، شرکت های دخانیات که طبق قانون لازم است به مشتریان آمریکایی هشدار دهند بدون در نظر گرفتن هشدار جراح عمومی ، با جسارت سیگار را به کشورهای دیگر صادر می کنند. و هرکسی که تبلیغات تلویزیونی لبنان را دیده باشد می داند که صنعت دخانیات به وضوح محصول مرگبار خود را به عنوان یک ماده اساسی فرهنگ آمریکایی به تصویر می کشد.
۳- در صفحات ۵-۶ پایپس به این واقعیت توجه می کند که آمریکایی های ربوده شده در بیروت نماینده دولت ، رسانه ها ، مدارس و کلیساهای ایالات متحده هستند. از آنجا که امروزه هر آمریکایی در لبنان تقریباً به طور قطع در یکی از این دسته ها قرار می گیرد ، این واقعیت برای تز نویسنده اهمیت چندانی ندارد. به عنوان مثال ، آدم ربایی یک تاجر آمریکای یا کارگر یا بازیگر در اینجا تقریباً غیرممکن است.
۴- بدتر از همه ، نویسنده اظهار داشت که از دست دادن احتمالی جان بی گناهان نباید ایالات متحده را از قصاص تروریست ها منصرف کند. اما این طرز تفکر از آن تروریست ها ، که معتقدند آرمان آنها به اندازه ای والا برای توجیه فداکاری انسان است ، قابل تشخیص نیست. با این حال، تعصب با نیروی فیزیکی متوقف نمی شود. خون شهدا ، نوآموزان را برنده خواهد کرد و اوضاع فقط بدتر خواهد شد.
راه حل صحیح است در یافتن راه هایی که تعصب و تروریسم غیرضرور را کند. به عنوان مثال، اگر ایالات متحده در مقابل جنگ اسرائیل علیه لبنان ایستاده بود به جای اینکه با كنجكاوی سعی در برداشت برخی از غنایم سیاسی داشته باشد ، آن دوستان را کسب می کرد بجای از دست دادن آنها. اگر به جای اجبار به "توافق" ۱۷ مه ۱۹۸۳، بر عقب نشینی بدون قید و شرط اسرائیل را اصرار داشت ، خطر برای تفنگداران آمریکایی بطور قابل توجهی کاهش می یافت و دولت لبنان تقویت می شد. اگر موضع اخلاقی در شورای امنیت سازمان ملل متحد بجای استفاده از وتوی بی فکر علیه لبنان گرفت، اعتبار آن بسیار افزایش می یابد. در همین رابطه ، برخی از آمریکایی ها در بیروت در ماه مارس علنا اظهار داشتند که در کنار مردم مظلوم لبنان هستند تا دولت خودشان. دقیقاً به این دلیل که دولت آنها هیچ سیاست خارجی اخلاقی ندارد که بتواند از حقوق بشر و همچنین جان تفنگداران دریایی و سایر شهروندان محافظت کند، آنها احساس کردند که باید راه پیشگام باشند.
پیتر یف
دانشگاه آمریکایی بیروت
بیروت، لبنان
دانیل پایپس پاسخ می دهد:
من به ترتیب نکات پیتر یف را مطرح خواهم کرد.
اول، آیا من "بدون هیچ مدرک محکمی" گروه های شیعه را به تروریسم متهم می کنم؟ رهبران گروههای اصلی بنیادگرای شیعه (مانند موسوی و فضل الله) تروریسم را تأیید می کنند ، حتی در حالی که از مسئولیت فاصله می گیرند. دولت در ایران نیز همین کار را می کند. پلیس در چندین کشور مانند اسپانیا و دانمارک ادعاهای شیعیان را برای مسئولیت تروریسم در قلمرو خود قبول می کند. الگوی وقایع این را تأیید می کند: تا چند سال پیش، وقتی رادیکال ها در ایران به قدرت رسیدند ، آمریکایی ها مثل الان قتل و ربوده نشده اند. سرانجام ، یک سوال هدف وجود دارد: من سعی کردم در مقاله خود توضیح دهم که چرا مسلمانان اصولگرا می خواهند رئیس دانشگاه آمریکایی در بیروت را بکشند و دانشگاهیان آمریکایی را ربود. مسئولیت آقای یف است تا نشان دهد چرا سایر گروهها مایل به چنین کاری هستند.
دوم ، من سیاست خارجی آمریکا را "اخلاقی" می نامم زیرا آن را بزرگترین نیروی برای دموکراسی و آزادی می دانم. حمایت از شاه ایران و اسرائیل کاملاً با این هدف سازگار است. برای اثبات ، شرایط زیر شاه و خمینی را مقایسه کنید. مقایسه وضعیت اسرائیل و در همسایگان آن مقایسه کنید.
البته ، ماتریالیسم فرهنگ آمریکایی تأثیر گسترده ای دارد. مقاله من فضایی را به این موضوع اختصاص داده و به طور خاص "ماشین آلات ، لباس ، غذا و مبلمان" را ذکر کرده است. اما موارد دیگری وجود دارد ،که کسی که در دانشگاه آمریکایی بیروت کار می کند باید به خوبی بداند. جاذبه فرهنگ آمریکایی وجود دارد. در مورد شرکت های دخانیات آمریکایی و هشدارهای موجود در جعبه های سیگار: این امر نه تنها به جایگاه آمریکایی ها در دنیا بی ربط است ، بلکه طبیعت انسانی را انکار میکند که همان شرکتهایی که به شدت به هشدار جراح عمومی در ایالات متحده مخالفت کنند برای قرار دادن داوطلبانه آن در لبنان.
سوم ، آقای یف ادعا می کند که تقریباً همه آمریکایی ها در لبنان امروز مربوط به دولت ، رسانه ها ، مدارس یا کلیساها هستند. با نیویورک تایمز به این مخالفت شده است. در مقاله ای که در ۱۶ ژوئن ۱۹۸۵ منتشر شد ، احسان حجازی می نویسد كه حدود ۱۰۰۰ آمریکایی در لبنان و حدود ۶۰ نفر در بیروت غربی زندگی می کنند. وی تخمین می زند که ۳۰ آمریکایی در دانسگاه آمریکای کار میکنند, ۳۰ در سفارت ایالات متحده و ۱۰ نفر در کارهای امدادی و خیریه مشغول به کار هستند. اکثریت قریب آمریکایی ها در لبنان وابستگی نهادی ندارند و من استدلال می کنم که آنها دقیقاً به همین دلیل تنها مانده انده شد.
چهارم ، این مفهوم که تلافی جویی علیه تروریسم ، ایالات متحده را "غیر قابل تشخیص از تروریست ها" می کند ، می رساند که تنها دفاع قابل قبول تسلیم است. آقای یف همه استفاده از زور را به دشمن واگذار می کند و به حسن نیت متکی است. دانش او از تاریخ ضعیف است؛ تعصب اغلب با زور متوقف شده است. چگونه فکر می کنید گروه بادر-ماینهوف و بریگاد سرخ شکسته خورده شد ؟
سخنان پایانی آقای یف در مورد جهت گیری مناسب سیاست های ایالات متحده در خاورمیانه اطلاعات غلط مانند بقیه بیهوده گویی خود است . اما نکته ای که وی به آن اشاره کرد بسیار آشکار کننده است: بیانیه مارس ۱۹۸۵ توسط آمریکایی ها در لبنان مبنی بر اینکه آنها در کنار "لبنانی های مظلوم" ایستاده اند تا دولت خود. این نمونه بارزی از "سندرم استکهلم" است ، گرایش گروگان ها به حمایت از اهداف ادم دزد های شان. آنها شدیداً مایلند كه دولت خود خواسته های اسیر كنندگان تن در میدهد, برای دلایل واضح که تن در دادن به آنها کمک می کند تا آنها زنده بمانند. به همین ترتیب ، آمریکایی ها در لبنان - از جمله آقای یف اگر آمریکایی است یا ممکن است اشتباه برای آمریکای گرفته شود - از سیاست های ضد آمریکایی رادیکال برای امنیت خود دفاع می کنند. حفظ خود ، نه صلاح منافع ایالات متحده یا لبنان ، دیدگاه های تحریف شده ای را که آقای یف مطرح می کند توضیح می دهد.